توجیه تأثیر عوامل روانشناختی در رفتار سرمایهگذاران در پرتو حل معضل عقلانیت کامل و عقلانیت محدود
Article data in English (انگلیسی)
مقدّمه
از منظر توماس کوهن، توسعة علم بر مبناي رويکرد استقراگرا (پوزيتيويسم منطقي کنت) با تکيه بر ساماندهي مشاهدات و تعيين نظريه، به واسطة مشاهده و نيز انفکاک آن دو از يکديگر صورت نميپذيرد. وي رويکرد ابطالگرا (ابطالگرايي پوپر) با تأييد حدسهاي متهوّرانه و ابطال يافتههاي محافظهکارانه در قياس با معرفت پيشين را نيز مفيد نميداند. حتي سامان برنامههاي پژوهشي لاکاتوشي و ايجاد استخوانبندي قديمي از مفروضات اساسي و کمربند محافظي از مفروضات کمکي همراه با رهنمودهاي سلبي و ايجابي و ارائه پيشبينيهايي بديع در نگرشي عقلگرا، سهمي از پيشرفت علم را به خود اختصاص نميدهد. حد نهايي توسعة روشمند علم به سبك مذكور، جايي است که فايرابند در نگرشي هرج و مرجطلبانه، استبداد روشمند را منکر شده، بر ضد روش قد علم ميکند.
کوهن در رويکردي نسبيگرايانه، توسعة علم را از طريق حلّ تنشهاي سياسي در يك جامعة علمي و در قالب پارادايم، متناوب ميداند. وي اعتقاد دارد به جاي آنكه سير تكامل علم شامل يك مسير خطي از فرضيات ابطالپذير باشد، متشكّل از برخي دورههاي غيرمستمر از علم عادي و تغييرات انقلابي است. اين امر بدان معناست كه براي يك دورة زماني، يک پارادايم (يك شيوة نگرش جهاني ) مورد قبول طيف وسيعي از علما و کاربران است و هنجار تلقّي ميشود. در صورتي كه اين شيوه در مرحله علم عادي پاسخگوي مسائل و مشكلات اجتماعي نباشد و اعوجاجات، مفروضات اساسي آن را به چالش کشد و پارادايم جايگزيني نيز، که پاسخگوي اعوجاجات است، موجود باشد، با بحران مواجه شده، در نتيجه يك انقلاب علمي رخ ميدهد. او چنين تحوّلي را در مقام قياس با انقلابهاي سياسي، يك «انقلاب علمي» مينامد.
اين مقاله بر اساس رويکرد پارادايمي، به تبيين پارادايم مالي ـ استاندارد پرداخته و علت گذار از آن به پارادايم مالي ـ رفتاري را توضيح ميدهد. اما با تكيه بر مباني هستيشناختي و معرفتشناختي، پارادايم مالي ـ رفتاري را نيز ناقص دانسته و تحليل درست رفتار سرمايهگذاران را بر اساس آن ناممكن تلقّي ميكند. بر اين اساس، به معرفي پارادايم سومي به نام «حيات معقول» اهتمام نموده و در جهت تبيين و توضيح آن گام برداشته است.
1. گذار از پارادايم مالي ـ استاندارد به مالي رفتاري
در ادبيات مالي، با دورهاي مواجهيم كه پارادايم مالي- استاندارد با تمام ضعفها و قوتهايش، جاي خود را به پارادايم ديگري به نام پارادايم مالي- رفتاري ميدهد. بدينروي، ضروري مينمايد تحليلي از اين دوره ارائه شود.
الف. تبيين گذار
پارادايم مالي- استاندارد با داشتن دو پاية عقلانيت کامل و بيشينهسازي مطلوبيت مورد انتظار، توانايي توجيه و تعليل برخي از رفتارهاي سرمايهگذاران را دارد. اما از توجيه برخي ديگر عاجز است. فرض پارادايم مالي- استاندارد آن بود كه سرمايهگذاران بر اساس عقلانيت رفتار ميكنند؛ به اين معنا كه از ميان بديلهاي رفتاري، گزينهاي را برميگزينند كه بالاترين منفعت و كمترين هزينه را داراست. از سوي ديگر، سرمايهگذاران بر اساس ديدگاه مالي- استاندارد، به دنبال بيشينهسازي مطلوبيت مورد انتظار خود نيز هستند؛ يعني بر اين مبنا رفتارهاي سرمايهگذارانة خويش را سامان ميدهند.
اما در تحقيقات صورت گرفته در حوزة سرمايهگذاري، مشخص شد رفتار غيرمنطقي برخي سرمايهگذاران خلاف دو پايه اصلي مالي- استاندارد است. اين در حالي است که کينز در سال 1936 تعبير مشهور خود، «روحهاي حيواني» را در بازار سهام ارائه کرد.
بروز تضادهاي متعدّد در رفتار سرمايهگذاران با مفروضات مالي- استاندارد، وقتي مقارن با ظهور پارادايمي شود که توان پاسخگويي به مسائل حل ناشدة مالي- استاندارد را دارد، انقلاب علمي به مثابة انقلاب سياسي رخ داده، پارادايمي مطرح ميگردد که نه تنها نارساييهاي پارادايم قبلي را رفع ميکند، بلکه تحليل بهتري از رفتارهاي سرمايهگذاران نيز ارائه ميدهد. اين پارادايم جديد، که «مالي- رفتاري» نام دارد، از محدوديت در «آربيتراژ» و تأثيرات عوامل روانشناختي در رفتار سرمايهگذاران سخن ميگويد.
«آربيتراژ» به معناي کسب بازده اضافه بر بازدة بدون ريسک بدون تحمل ريسک اضافه است. «محدوديت در آربيتراژ» يعني اينكه سرمايهگذاران نميتوانند به راحتي از فرصتهاي آربيتراژي استفاده کنند؛ چراکه اين فرض مستلزم ايجاد شرايطي خاص، از جمله پذيرش سطوح گوناگون ريسک و تحمّل هزينههاي معاملاتي است. از سوي ديگر، بسياري از مسائل مالي از جمله موضوع ارزشگذاري اوراق بهادار و بهويژه اوراق مشتق، با فرض آربيتراژ مطرح ميشود. بدينروي، با فرض محدوديت در آربيتراژ، حوزة مالي- رفتاري روشهاي ارزشگذاري اوراق مشتق را نيز نميپذيرد.
در حوزة مالي- رفتاري، نقش رفتار انسان به عنوان متغيري اثرگذار بر ساير متغيرهاي مالي، که در گذشته در نظر گرفته نميشد، با تأکيد بيشتري مطالعه ميشود. براي مثال، آدام اسميت، نظرية احساسات اخلاقي را به تشريح اصول روانشناختي رفتار فردي اختصاص داد. مطالعات زيادي نحوة عملکرد غيرمنطقي افراد در مباحث سرمايهگذاري و پولي را نشان ميدهد.
ب. علت گذار
يکي از علتهاي اصلي گذار از مالي ـ استاندارد به مالي ـ رفتاري، که در اين مقاله مورد تأکيد قرار گرفته، توجه به عوامل روانشناختي و در نتيجه، رفتارهاي نشأت گرفته از اين عوامل توسط سرمايهگذاران و علتيابي «تورشهاي» تصميمگيري در پارادايم مالي- رفتاري است.
منظور از «تورش»، انحراف از تصميمگيريهاي درست و بهينه است. به دليل آنکه زمان و منابع شناخت محدودند، نميتوان دادههايي را که از محيط اخذ ميشوند به صورت بهينه مورد تجزيه و تحليل قرار داد. بنابراين، ذهن انسان به طور طبيعي از قواعد خاصي براي تصميمگيري استفاده ميکند. اگر از اين قواعد به طور مناسب استفاده شود، ميتواند مؤثر واقع شود. در غير اين صورت، تورشهاي غير قابل اجتنابي پيش خواهد آمد. بنابراين، به طور کلي ممکن است اشخاص در فرايند تفکر و تصميمگيري دچار خطا شوند.
در زمينة كنترل تورشهاي رفتاري، شناسايي منابع اين انحرافات ضرورت دارد:
1. منابع ايجاد کنندة تورش در تصميمگيري: در يك دستهبندي كلي، سه دسته از منابع ايجادکننده تورش در فرايند تفکر و تصميمگيري افراد عبارت است از: ـ استفاده از روشهاي ابتکاري؛ ـ خودفريبي؛ ـ تعاملات اجتماعي.
استفاده از روشهاي ابتکاري: به دليل آنكه ظرفيت پردازش اطلاعات در بشر محدود است، افراد به روشهاي تصميمگيري ناقص يا روشهاي ابتکاري روي ميآورند که به تصميمگيريهاي نسبتاً خوبي نيز منجر ميشوند. به اين مختصرسازي، که در فرايندهاي تصميمگيري صورت ميگيرد، «سادهسازي ابتکاري» گفته ميشود.
در واقع، روشهاي ابتکاري برخي قواعد سرانگشتي يا ميانبرهاي ذهني هستند که موجب سهولت در فرايند تصميمگيري ميشوند.
خود فريبي: مهمترين پديدهاي که در زمينة خودفريبي وجود دارد، اعتماد بيش از حد است. شواهد بسياري وجود دارد که نشان ميدهد افراد، به دانش و تواناييهايشان بيش از آنچه که هست اعتماد دارند. اين اعتماد در مردان بيش از زنان است.
تعاملات اجتماعي: امکان دارد اطلاعات خوبي در بازار موجود باشد، اما فرد بر اثر عوامل احساسي ناشي از جوّ بازار و تعاملات اجتماعي، به سمت آن نرود. به اينگونه افراد «معاملهگران اختلالزا» ميگويند.
بايد توجه داشت كه برخي از رفتارهاي سرمايهگذاران در تشکيل پرتفوي نيز علامتي از تورشهاي رفتاري است. از جمله اين نوع از رفتارها، ميتوان متنوّعسازي ناکافي، و دفاع ادراکي، متنوّعسازي با استفاده از قواعد سرانگشتي، و حجم بالاي مبادلات را نام برد.
2. تعريف «مالي- رفتاري»
مرتون مالي- رفتاري را اينگونه تعريف ميکند: اساس و مرکز نظرية مالي عبارت است از: مطالعة رفتار عوامل در نحوة تخصيص و آرايش منابع از نظر زماني و مکاني و در يک محيط نامطمئن. از اينرو، «زمان» و «فقدان اطمينان» دو عامل کليدي هستند که رفتار مالي را تحت تأثير قرار ميدهند.
السن اظهار ميدارد: مالي- رفتاري به دنبال فهم و درک و پيشبيني نتايج حاصل از فرايندهاي روانشناختي تصميمگيري است.
به اعتقاد لينتنر، پارادايم مالي- رفتاري عبارت است از: مطالعه نحوة تفسير و واكنش انسانها نسبت به اطلاعات، به منظور اخذ تصميمات ساختاريافته.
تالر نيز در شرح مالي- رفتاري ميگويد: گاهي اوقات براي يافتن راهحلهايي در پاسخ به معمّاهاي تجربي، لازم است اين احتمال را بدهيم که برخي از عوامل اقتصادي، کاملاً عقلائي عمل نميکنند.
به طور کلي، ميتوان گفت: مالي- رفتاري ترکيبي از اقتصاد کلاسيک و مالي، با روانشناسي و علوم تصميمگيري است که درپي توضيح و تشريح پديدههاي غير عادي مشاهده شده در حوزة مالي است.
موضوع مالي- رفتاري در دو دهة اخير مهمترين بحث مالي بوده و توجه محققان مالي و اقتصادي به آن در حال افزايش است. در چند سال اخير، تعداد زيادي از صاحبنظران مالي پذيرفتهاند که انتظارات سرمايهگذاران از بازار کاملاً عقلايي نيست.
در ميان تعاريف موجود، تعريفي كه السن ارائه نموده تعريف مختار بوده و بر مبناي آن، مالي- رفتاري شرح و توصيف شده است.
3. پيشينه تحقيقات مالي رفتاري
از مطالعاتي که تمرکز خود را در حوزة رفتار فردي سرمايهگذاران قرار دادهاند، ميتوان به مقالة اسلويچ در سال 1972 دربارة برداشت نادرست افراد از ريسک و مقالات تيورسکي و کاهنمن دربارة تصميمات شهودي و چارچوبهاي تصميم در سالهاي 1974 و 1979 اشاره نمود که نقش بنيادي در زمينه مالي- رفتاري داشتهاند.
تصميمگيريهاي شهودي به قواعدي اشاره دارد که در آن، افراد تصميمات پيچيده را در محيطهاي نامطمئن اتخاذ ميکنند. تصميمگيري يک فرايند کاملاً عقلايي و با توجه به تمامي اطلاعات نيست، بلکه تصميمگيرنده ميانبرهاي ذهني را در اين فرايند به کار ميبرد.
ديبوئت و تالر نيز در سال 1985 نشان دادند وقتي سهام بر مبناي بازدهي 3 تا 5 سال به شکل تاريخي رتبهبندي ميشود، سهامي که در گذشته بازدهي بيشتري داشته (برندگان تاريخي) در سالهاي بعد بازدهي کمتري ارائه داده است (بازندگان آتي). آنها اين بازده را به دليل واكنش بيش از حد و کمتر از حد سرمايهگذاران دانستهاند. به عبارت ديگر، سرمايهگذاران در مقابل برندگان تاريخي بيش از حد خوشبين و در مقابل بازندگان تاريخي بيش از حد بدبين قرار داشتهاند. همين امر، خود منجر به ايجاد فاصلة قيمت ذاتي و قيمت بازار ميشود.
مطالعات رفتاري در دهة 1990 به شکل گستردهتري رايج شد. در سال 1992 کاهنمن و تيورسکي نظرية «پيشبيني بازده انتظاري» را توسعه دادند. آنها نظرية «چشمانداز تجمّعي» را ارائه دادند که بسياري از تحقيقات قبل از آن را به صورت يک نظرية منسجم درآورد. نظرية «چشمانداز» نشان ميدهد که چگونه سرمايهگذاران در بعضي مواقع، به طور نظاممند نظرية «مطلوبيت» را ناديده ميگيرند. کاهنمن و تيورسکي بيان کردند زماني که سرمايهگذاران در قسمت منفي ثروت (ضرر) هستند، از ريسکگريزي به سمت ريسکپذيري ميروند.
از آن به بعد نيز مطالعات تجربي زيادي مفروضات و نتايج اين نظريه را تأييد کرده است. مقالة جيگاديش و تيتمن در سال 1993 پديدة غيرعادي ديگري را نشان داد که سهام داراي بازده بالاتر در طول شش ماه گذشته، در سال بعد بازده بيشتري به نسبت سهام داراي بازده کمتر ايجاد ميکند.
در سال 1998 دو مقاله در بيان واكنش بيش از حد و کمتر از حد، توسط باربريز ، شيفر و ويشني و نيز دانيل، هيرشيفر و سابرامانيام ارائه شد.
به نظر باربريز، شيفر و ويشني پديدة واكنش بيش از حد و کمتر از حد به دليل وجود دو اريب، قضاوتي به وجود ميآيد: اول. اريبکنندگي کاهنمن و تيورسکي که در آن افراد به وقايع و الگوهاي اخير دادهها، نسبت به خاصيت کلي که دارند، اهميت بيشتري ميدهند. دوم. اريب حفاظت ادوارد يا همان «واکنش کند» که فرض ميشود افراد با سرعت کمتري واكنش خود را در مقابله با شواهد جديد بروز ميدهند.
در الگوي دانيل، هيرشيفر و سابرامانيام، دو دسته سرمايهگذار مطلع و غير مطلع وجود دارد. سرمايهگذاران غير مطلع در معرض اريب قضاوتي قرار نميگيرند و قيمت سهام توسط سرمايهگذاران مطلع شکل ميگيرد. آنها در معرض دو اريب فرااطمينان و خود اسنادي قرار دارند. اريب «فرااطمينان» آنها را به مبالغه در باور به صحت علايم خصوصي دربارة ارزش سهام وادار ميکند. اريب «خود اسنادي» باعث ميشود به علايم عمومي منتشرشده دربارة ارزش سهام اهميت کمتري بدهند، بهويژه وقتي علايم عمومي با علايم خصوصي در تناقض باشد. در نتيجه، اطمينان بيش از حد به اطلاعات خصوصي و واكنش کمتر از حد به اطلاعات عمومي موجب ميشود تا آنها در اريبهاي رفتاري غرق شوند.
در نهايت، در سال 2002 به علّت تحقيقات گستردة دانيل کاهنمن در کاربرد روانشناسي در اقتصاد جايزة نوبل اقتصاد به او اعطا شد و بدينروي حوزة گستردهاي از تحقيقات مورد توجه محققان قرار گرفت.
4. اهميت عامل روانشناسي در حوزة مالي- رفتاري
يکي از مهمترين نظرياتي که در حوزه مالي- رفتاري بيان شده نظرية «چشمانداز» کاهنمن و تيورسکي است که الگويي براي سازماندهي بخشي از اين مقاله نيز بوده است.
4-1. نظرية «پيشبيني بازده انتظاري»
در مالي- رفتاري مطرح ميشود که انسان در عقلايي برخورد کردن با مسائل، با محدوديتهايي مواجه است. سايمون عقلانيت محدود را به جاي عقلانيت کامل در نمونههاي تصميمگيري پيشنهاد کرد. وي در استفاده از نظرية «مطلوبيت انتظاري» به عنوان نمونة رفتار انسان در تصميمگيري و بيشينهسازي مطلوبيت نهايي تشکيک کرد. بر اساس اين نظر، کاهنمن و تيورسکي نمونة تصميمگيري شهودي را ارائه کردند که در آن افراد به دليل ناتواني و داشتن محدوديت در استفاده از روشهاي کاملاً عقلايي در تصميمگيري، به قواعد سرانگشتي بسنده ميکنند.
کاهنمن و تيورسکي در سال 1979 نظرية «پيشبيني بازده انتظاري» را ارائه کردند که نشان ميدهد چگونه سرمايهگذاران در بعضي مواقع، به طور نظاممند نظرية مطلوبيت را ناديده ميگيرند.
بر خلاف نظريههاي قبلي، که گفته ميشد سرمايهگذاران ريسکگريزند کاهنمن و تيورسکي بيان داشتنند که زماني که سرمايهگذاران در قسمت منفي ثروت (ضرر) هستند، از ريسکگريزي به سمت ريسکپذيري ميروند.
نظري، «پيشبيني بازده انتظاري» طي سالهاي دهة 80 توسط دانشمندان ديگري همچون تالر ، شيلر و جانسون تکميل شد. اکنون اين نظريه چهار بخش مهم از ابعاد رفتاري سرمايهگذاران را دربر ميگيرد که عبارت است از:
1. ضررگريزي؛
2. حسابداري ذهني؛
3. کنترل شخصي؛
4. دوري از تأسّف و پشيماني.
نظريه «پيشبيني بازده انتظاري» بر مبناي توجه به يك بعد از ابعاد دوگانة انسان، كه بعد مادي است سامان يافته. در ادامه، مشخص خواهد شد كه همين بعد منشأ رفتارهاي نكوهيده در انسان است.
5. محدوديتهاي مالي- رفتاري
در الگوي عقلانيت محدود سايمون، ترديدي جدي نسبت به عقلانيت کامل ابراز شده است. با اين حال، بايد توجه داشت در رفع کاستيهاي مالي- استاندارد، فقط محدود دانستن عقلانيت چارهساز نيست، بلکه بايد الگوي عقلانيت نويني را سامان داد.
هم «مالي- استاندارد» و هم «مالي- رفتاري» بر مباني هستيشناسي و معرفتشناسي مبتني هستند که لازم است تبيين شود؛ زيرا اين مباني اساسي است که نوع نگرش ما را دربارة انسان را مشخص ميکند. اينکه انسان را حيوان ناطق بدانيم حاكي از يک سلسله نظريات است و اينکه او را حي متألّه تلقّي کنيم نظريات ديگري را سامان ميدهد. عقلانيت محدود، از فعليت يافتن عقل در رفتار نوع بشر سخن ميگويد، اما در عقلانيت اسلامي، محوريت از آن عقلانيت کامل بالقوّه است.
فصل مميز انسان و حيوان عقلانيت اوست. انساني که در حيات معقول تنفس ميکند بهرهاي مطلق از عقلانيت برده است. اما انساني که درگير هواهاي نفساني خود است عقلانيتش نيز محدود شده؛ چراکه خود را به مرز حيوانيت، يعني همان موجودي که عقل، فصل مايز با او بوده، نزديک کرده است.
در «مالي- رفتاري» سخن از تبيين علتها و يا تفسير پديدههاست، اما از راهحل فردي و اجتماعي مهار انحرافات فکري و رفتاري بحث زيادي نميشود. در اين پژوهش، راهحل اساسي رهايي از دام تورشهاي رفتاري نيز تبيين شده و ابعاد آن تشريح گشته است. «مالي- رفتاري» داراي دو مزيت عمده در (1) شناسايي الگوهاي رفتاري متناقض و (2) تبيين فرايند ايجاد بازده است؛ اما دو نقص عمده نيز دارد که عبارت است از: (1) محدوديت در مبناي تجربي و مفهومي، و (2) عدم تشخيص و شناخت گزينههاي منطقي. فاما نيز دو ايراد بر «مالي- رفتاري» وارد ميداند:
1. پديدههاي غيرعادي که در بازارهاي مالي مشاهده ميشوند غالباً يا در اثر واكنش کم و يا در اثر واكنش بيش از حد سرمايهگذاران حاصل ميشود.
2. پديدههاي غيرعادي يا در طول زمان و يا به دليل بهبود يافتن روشهاي تحقيق حذف ميشود.
6. اصلاح نارساييهاي پارادايمهاي مالي ـ استاندارد و مالي ـ رفتاري
«مالي- رفتاري» در عين پيشرفتي که نسبت به «مالي- استاندارد» داشته، اما نتوانسته است تمامي نارساييهاي مربوط به انحرافات رفتاري سرمايهگذاران را برطرف کند. اين الگو دستكم نتوانسته علتي قابل پذيرش براي اين نوع رفتارها ارائه دهد؛ چراکه اصلاح چنين انحرافاتي صرفاً معطوف به تغيير نظريه نيست، بلکه گاهي لازم است اساساً، هستيشناسي، معرفتشناسي و انسانشناسي ديگري سامان داد تا نظريههاي برآمده از پارادايم «مالي- استاندارد» و يا «مالي- رفتاري» را مطابق با واقع رفتار سرمايهگذاران تصحيح کرد.
عقلانيت مطرحشده در «مالي- استاندارد» (عقلانيت كامل) در «مالي- رفتاري» به چالش کشيده شد. با اين وجود، الگوي پيشنهادي عقلانيت (عقلانيت محدود) خود داراي ايراداتي است؛ زيرا با مباني هستيشناسي، معرفتشناسي و انسانشناسي اسلامي سازگاري ندارد: زيرا نظريه «مالي- رفتاري» بيش از آنكه رويكردي هنجاري داشته باشد، رويكردي توصيفي اتخاذ نموده بود. واضح است انساني که صرفاً مادي تلقّي شده از وحي منقطع گردد، عقلانيتش نيز محدود ميگردد و انساني که ابزار شناخت را به حس و تجربه خلاصه کند، افق عقلانيت محدودتري خواهد داشت.
انتقاد نسبت به عقلانيت محدود به معناي صحّه گذاردن بر نوع عقلانيت در «مالي- استاندارد» (عقلانيت کامل) نيست؛ چراکه بر مبناي هستيشناسي و معرفتشناسي «مالي- استاندارد» نيز عقلانيت کاملي حاصل نخواهد شد. هم عقلانيت كامل و هم عقلانيت محدود بر عقل خودبنياد و منقطع از معارف وحياني تكيه دارند.
علاوه بر اين، در پارادايم «مالي- استاندارد»، از شناخت رفتار انسان به طور كلي و در «مالي- رفتاري»، از شناخت رفتار انسان با توجه به ماهيت او غفلت شده است. از اينرو، اين تحقيق مدعي است ارائة مباني رکين هستيشناسي و معرفتشناسي در جهت الگوي عقلانيت اسلامي و در قالب نظام حيات معقول و نيز شناخت درست ماهيت انسان ميتواند نارساييهاي موجود در پارادايمهاي پيشگفته را بر طرف كند.
6-1. الگوي «عقلانيت اسلامي»؛ رافع معضل عقلانيت در پارادايمها
فصل مميز تفکر اسلامي و غربي دربارة رفتار انسان الگوي عقلانيت موجود در هر يک از دو تفکر است. همين الگوي عقلانيت ميتواند در جهت رفع نارسايي پارادايم «مالي- استاندارد» و نيز پارادايم «مالي- رفتاري» راهگشا باشد. الگوي «عقلانيت غربي» (غرب تفکري) غير از الگوي «عقلانيت اسلامي» است. حتي الگوهاي عقلانيت دانشمندان مسلمان نيز با هم تفاوت دارد.
هر الگويي از عقلانيت دستكم زاييدة شش فلسفة مضاف است. اين فلسفههاي مضاف عبارت است از:
فلسفة هستي (هستيشناسي) هستيشناسي ماديگرايانه ـ هستيشناسي الهي؛
فلسفة معرفت (معرفتشناسي) ذهنيگرايي(ايدهآليسم) ـ عينيگرايي(رئاليسم) و جايگاه عقل، حس و وحي؛
فلسفة فهم مباني تفسير، تأويل و هرمنوتيک (مانند شلاير ماخر، دلتاي، هايدگر و گادامر)؛
فلسفة انسان (انسانشناسي) ابعاد وجودي انسان، صفات انسان، خليفةالله بودن انسان و مانند آن؛
فلسفة دين علت فاعلي، مادي، صوري و غايي دين و جايگاه دين در زندگي بشر و مانند آن؛
فلسفة اجتماع اصالت فرد يا اصالت اجتماع، ماهيت اجتماع و مانند آن.
هر موضعي که در اين شش فلسفه داشته باشيم جنس عقلانيت ما را تعيين ميکند. با توجه به اين شش فلسفة مضاف، الگوهاي عقلانيتي همچون عقلانيت اخباري، اعتزالي، اشعري، سينوي، اشراقي، صدرايي، مدرنيته، صوفيانه و اسلامي خواهيم داشت.
الگوي «عقلانيت اسلامي» داراي مباني نظري و متافيزيکي بوده و در هر شش فلسفة مضاف، داراي موضعي متقن و قوي است. اين الگو در قالب تبيين سه فلسفة مضاف هستي، معرفت و انسان در ذيل عناوين انسانشناسي و حيات معقول تشريح خواهد شد. بحث دربارة سه فلسفة مضاف ديگر يعني فلسفه فهم، دين و اجتماع در الگوي «عقلانيت اسلامي» مجال ديگري ميطلبد.
اما الگوي عقلانيتي که در غرب وجود دارد الگوي «عقلانيت مدرنيته» است که بر مبناي عقلانيت ابزاري و در خوشبينانهترين حالت، عقلانيت جوهري است. در اين الگوي عقلانيت، مباحث هستيشناسانه دربارة وجود انسان الحادي و ماديگرايانه است و بدينروي، در مقام معرفتشناسي، ابزار لازم براي شناخت انسان، به حس و تجربه محدود ميشود. در مقام فهم، شناخت تفهمي در بستر هرمنوتيک کتاب مقدس به دنبال تأويل آراء شارع برميآيد، و در مقام انطاق، الفاظ کتاب به مثابه ظرفهاي خالي تلقّي ميشود و مفسّر محتواي مورد نظر خود را در آن قرار ميدهد. درخصوص فلسفة انسان، بايد گفت: در «عقلانيت مدرنيته» انسان موجودي رهاشده در عالم است «أَ يَحْسَبُ الْإِنْسانُ أَنْ يُتْرَكَ سُدىً»(قيامت: 36) که فارغ از مبدأ و معاد، درپي ساماندهي تعاملات خود بر مبناي رويکردهاي منفعتگرايانه با ديگران است.
در فلسفة دين، الگوي «عقلانيت مدرنيته» قايل به مباني سکولاريستي و جدايي ساحت دين از دنياست و دين در حاشيه پرستش ميشود.
در فلسفة اجتماع نيز عدهاي از اصالت فرد سخن ميگويند و عدهاي ديگر نيز مانند دورکيم اصالت اجتماع را مطمحنظر قرار ميدهند.
6-2. انسانشناسي؛ برطرف كننده مشكل شناخت و مديريت رفتار انسان
در علوم انساني، به دليل آنكه محور تمام آراء و نظريات انسان است، لازم مينمايد تمام جوانب او به درستي تبيين شود. خواه در فضاي مکاتب اسلامي و خواه در بستر مکاتب غربي فکر کنيم به طور متيقّن، از هستيشناسي و معرفتشناسي و در نهايت، انسانشناسي بينياز نخواهيم بود. از اينرو، در هر عصري دانشمندان به دنبال اينگونه شناختها بودهاند.
در تمام علوم انساني از جمله روانشناسي، تعيين فرضهاي اساسي دربارة ماهيت انسان از اهميت ويژه و تعيينکنندهاي برخوردار است. سؤال از ماهيت انسان، يکي از مهمترين پرسشهايي است که براي همه افراد مطرح است. بسياري از امور به تصوري که ما از طبيعت انسان داريم بستگي دارد؛ اينکه ما بايد چه كاري انجام دهيم يا ندهيم؛ براي رسيدن به چه چيزهايي بايد اميدوار باشيم؟ و سرانجام، هدف از زندگي چه بايد باشد؟ همة اينها از برداشتي که ما نسبت به طبيعت واقعي يا حقيقي انسان داريم، عميقاً متأثّرند.
در روانشناسي نيز تقريباً همة کساني که دربارة شخصيت به نظريهپردازي پرداختهاند، تصوير يا برداشت و فرضيهاي از ماهيت انسان دارند. فرضيههاي آنها به احتمال قوي، ريشه در تجارب شخصيشان و نوع نگرش آنها نسبت به زندگي دارد. روانشناسان، به ويژه نظريهپردازان شخصيت نيز از اين قاعده مستثنا نيستند.
درست همانگونه که رفتار فرد تحت تأثير نظرية شخصي دربارة ماهيت انسان قرار دارد، سير روانشناسي نيز از برداشتهاي روانشناسان دربارة ماهيت انسان اثر ميپذيرد.
دربارة طبيعت انساني، چهار نظريه وجود دارد:
1. برخي از متفکران طبيعت انسان را خوب ميدانند و معتقدند که انسان موجودي شايسته است. در اين ميان، بعضي انسان را اشرف مخلوقات ميدانند و برخي خير.
2. برخي از متفکران معتقدند که طبيعت انساني بد است. از نظر آنها، انسان موجودي خودخواه است و در اشباع خودخواهيهايش، از پايمال کردن حقوق ديگران ابايي ندارد.
3. عدهاي نيز معتقدند که ما اصول بنيادين طبيعت بشري را نميشناسيم، اما اينقدر ميدانيم که انسانها در طول تاريخ، خودخواهيها و لذتپرستيهاي بسيار از خود نشان دادهاند. انسانهاي بسياري خود را هدف و ديگران را وسيله تلقّي کردهاند.
4. از يک نظر، انسان داراي استعدادهاي متنوعي است که فقط برخي از آنها را از خود بروز داده است. به فعليت رسيدن استعدادهاي انساني را در دو بعد ميتوان مشاهده کرد:
الف. به فعليت رسيدن استعدادهاي انساني که مستند به عوامل جبري زندگي هستند.
ب. توجه و اشتياق جدي انسانها به تعالي و کمال خود.
و يا در تقسيمي ديگر، ميتوان نظريههاي مربوط به طبيعت آدمي را در دو دستة کلي قرار داد: مادي و الهي. کساني که هستي را با ماده مساوي ميپندارند، يا دستکم انسان را پديدهاي کاملاً مادي تلقّي ميکنند، جزو دستة اول قرار دارند، و كساني كه براي انسان علاوه بر بعد مادي، به جنبة غير مادي نيز اعتقاد دارند و براي او علاوه بر جسم، به داشتن روح نيز قايلند متعلّق به دستة دوم هستند.
اگر تعريف از انسان بر پاية نيازهاي مادي او بنا نهاده شود در آن صورت، انسان موجودي طبيعي بوده و متعلق به طبيعت است و بنابراين، نيازهاي طبيعي انسان اصالت مييابد. بر اين مبنا، انسان حيواني است حيوان! چراکه هويت او فقط در ساية عالم طبيعي معنا و مفهوم مييابد و حتي انديشة فراغريزي او نيز در خدمت تحقق نيازهاي طبيعي تعريف ميگردد. در اين معنا، نهادهاي انساني نيز بُعد طبيعي پيدا ميكند و بايد آنها را از چنبرة متافيزيک رها ساخت. اما اگر مبناي انديشه در معرفتشناسي انسان دو بُعدي باشد، هويت و جايگاه انسان در ملك و ملكوت - هردو- مورد توجه قرار ميگيرد.
ارسطو در بحث از غايتشناسي، ماهيت هر شيء را غايت آن شيء معرفي ميكند؛ زيرا شناخت ممکنات بدون شناخت فاعل مسير نيست و فاعل در نظام هستي، عين غايت است. پس انسان از دو سو به يك مبدأ بيكران و ازلي منتهي و بدان متقوّم است. اما در ميان متفکران غربي دورة ماقبل نوين، توماس آكوئيناس تثليث و رستاخيز بدن را وراي عقل خوانده است و آنها را با مكاشفة مسيحي قابل دستيابي ميداند.
آراء برخي روحانيان مسيحي بر اساس آموزههاي حضرت مسيح و موافق قرآن کريم است، چنانکه به مبدأ و معاد، وجودِ روح مجرّد انساني و بقاي انسان پس از مرگ اعتقاد دارند. اما مسائلي چون تجسّد، اتحاد، حلول لاهوت در ناسوت، گناهكاري فطري بشر و بنوّت حضرت عيسي نسبت به خداوند سبحان را ميتوان از ضعفهاي اين ديدگاه در نظر گرفت.
اما هر قدر از دورة ماقبل نوين در دنياي غرب به سمت مدرنيته پيش ميرويم، توجه به بعد مادي و طبيعي انسان برجستهتر شده، به تبع آن، انگارههاي ديني ملهم از آموزههاي الهياتي بيشتر به حاشيه رانده ميشود؛ چنانکه نيکولو ماکياولي (1469-1527م) در کتاب شهريار و توماس هابز (1588– 1679م) در کتاب لوياتان اين معنا را مورد توجه قرار دادهاند.
از نظر ماکياولي، انسان بايد آنگونه که هست مورد مطالعه قرار گيرد، نه آنگونه که بايد باشد. بر اين اساس، هرچه سنت يونان به فرد و جامعه تجويز نموده وهم و خيالي بيش نبوده؛ چراکه همواره انسانها به طريقي خلاف آن مباني گام برداشتهاند. او با بررسي پادشاهان کامياب اينگونه نتيجه گرفته که هيچيک از اين پادشاهان پيرو گزارههاي اخلاقي فلاسفه اخلاق نبوده و پيوسته راهي متفاوت برگزيدهاند.
از سوي ديگر، هابز نيز انسان را موجودي گرفتار در چنبرة غرايزي ميداند كه به دنبال وسايل تأمين اميال خويش حرکت کرده، براي پاسخگويي و ارضاي آنها راهي جز درگيري و جنگ ويرانگر نميبيند. وي به سه عامل نهادينه شده و- به اصطلاح- فطري در وجود بشر اشاره دارد که اسباب ستيزهجويي بيرحمانه انسان به شمار ميرود: 1. رقابت، 2. بدگماني و 3. خودپسندي.
طبق نظر او، جامعة متشكل از اينگونه انسانهاي ستيزهجو بايد امكان بقاي افراد را فراهم آورد و اين ميسّر نيست، مگر آنكه همگان از تمام حقوق فردي خود چشم پوشيده، نظام هستي خود را به شخصيتي حقوقي به نام حاكم يا پادشاه بسپارند. در غير اين صورت، انسانها گرگ يکديگر خواهند بود که اين همان حقيقت آدمي از منظر هابز است.
اما در فرهنگ قرآن كريم، تمام انسانها مظهري از اسماء الهياند. در اين ميان، نيکوکاران مظهر اسماء جمال و جلال الهياند. در مقابل، تبهكاران مظهر اسماء جمال نبوده و بر اساس حركت جوهري، از مشابهت حيواني به حيوانيت و سپس مرتبهاي پستتر از حيوانيت در حركتند. سپس در مراتب سهگانة شبه نبات و نبات و پستتر و در نهايت، به مراحل سهگانه شبه جماد و جماد و پستتر خواهند رسيد. اين در حالي است که جامعهاي که تصويرگر آن هابز و ماکياولي هستند، صرفاً از همين انسانها تشكيل شده و از والاترين روش انسانشناسي كه رهاورد وحي است، غفلت شده؛ همانگونه که برجستهترين نمونههاي انساني، يعني پيامبران و اوصيا و صبغه ملكوتي انسان، يعني فطرت نيز به فراموشي سپرده شده است؛ گويي فطرت بشري عين طبيعت ملكي در نظر گرفته شده است!
هيوم نيز براساس حسگرايي خود، معتقد است: جامعه از تمايلات و نيازهاي افراد تشكيل شده و ماهيت انسان حاصل آن چيزي است كه از تجربه خويش به دست ميآورد. بر اين اساس، اخلاق انسان نيز تجلّي ماهيت اوست. وي منكر اصل عليت شده و عليت غيرتجربي را از اوهام ميداند و در عين حال، عليت تجربي را «عادت» مينامد و در نهايت، ميگويد: «من تنها به يك حقيقت پي بردم و آن اينكه حقيقتي وجود ندارد.»
اگر انسان را موجودي يكسويه تلقّي كرده و سرماية ارزشمند او، يعني فطرت را، كه شكوفايي فرد و جامعه در گرو آن است، در نظر نگيريم، رهاورد اين نظر جامعهاي خواهد بود كه جز استعمار و استعباد و استبداد و استثمار و استحمار دستاورد ديگري نخواهد داشت.
يکي ديگر از انديشمنداني که در اين حوزه بايد به او توجه نمود متفکر هزارة سوم، کارل مارکس، است. در تفكرات جامعهشناختي وي، انسان حيواني است سياسي، و زيربناي جامعه انساني نيز اقتصاد است.
در مقابل نظريات مزبور، بايد گفت: اگر معرفتشناسي انسان بر اساس تجربة حسي معنا شود و قلمرو بينش او به جغرافياي خاصي محدود گردد، در آن صورت، تعريف ماهوي انسان به «حيوان برتر» و يا «حيوان سياسي» دور از انتظار نخواهد بود. اما به راستي، چگونه ميتوان سخن از انسانشناسي و جامعهشناسي به ميان آورد، اما ارزشهاي والاي انساني و اجتماعي را ناديده گرفت؟ چگونه ميتوان از شور و شعور انساني و اجتماعي مسلمانان صدر اسلام بدون تأمل گذشت؟ چگونه ميتوان اين واقعيت را که انصار مهاجران را بر خود مقدم ميداشتند با اين معرفتشناسي تحليل كرد؟ به واقع، آن تعالي انساني شاهدي است بر كلام امام صادق كه فرمودند: «ما ضعف بدنٌ عمّا قويت عليه النية.» در واقع، اگر روح انسان اراده حركتي داشته باشد، بدن در مقابل او ضعفي از خود نشان نميدهد. بر اين مبناست که در طول تاريخ بشري، انسانهايي با روح بزرگ براي دستيابي به اهداف خويش، جسم و تن خود را به زحمت و مشقت انداختهاند.
از نقاط عطف نظريات در حوزة انسانشناسي غربي، نظرية «ابرمرد» نيچه است که همان نظرية «تنازع بقا» در قلمرو زيستشناسي است. اما در ساحت اجتماعي، اخلاقي و سياسي انسان، او ميگويد: هر كه در جامعه از قدرت برتري برخوردار است بايد همه چيز را به استخدام خود درآورد و اگر هزاران انسان ضعيف نابود شوند تا يك انسان قوي و- به اصطلاح ابر مرد- باقي بماند عين حق و صواب است و اموري همچون برابري زن و مرد و دموكراسي و از اوهام است.
اين نوع نگاه به انسان همة ابزارهاي معرفت بشري، از جمله چشم و گوش و قلب را تعطيل ميكند، گويي انسان حتي از حيوان نيز پستتر در نظر گرفته ميشود. چنين افرادي هواي خويش را به خدايي گرفته و نه اهل شنوايي و حق هستند و نه داراي قوه ادراك و تعقل. چنين انسانهايي نه به چيزي جز خود ميانديشند و نه به حقيقتي جز خود اهميت ميدهند. معرفتشناسي آنان نيز چيزي جز گمانهاي جاهلانه نيست. بر اين اساس، مصداق بارز اين آية کريمه ميشوند که: «وَ طائِفَةٌ قَدْ أَهَمَّتْهُمْ أَنْفُسُهُمْ يَظُنُّونَ بِاللَّهِ غَيْرَ الْحَقِّ ظَنَّ الْجاهِلِيَّةِ»(آلعمران: 154).
نگاه به انسان به عنوان موجودي طبيعي، از حوزههاي اقتصادي، فرهنگي، اجتماعي و سياسي عبور کرده، زمينههاي روانشناختي انسان را نيز متأثر ميسازد. در اين معنا فرويد، پدر علم روانشناسي، جايگاهي ويژه بهخود اختصاص داده است. او ميگويد: افزون بر ذهن آگاه انسان، ضميري ناخودآگاه نيز وجود دارد كه از پايگاه مغز، شخصيت انسان را ترسيم و تعيين ميكند. پايگاه و خواستگاه غرايز انسان نيز همين ضمير ناخودآگاه است. اما چون بهرهمندي و تمتّع آزادانه انسان با موانعي روبهروست، اين ضمير ناخودآگاه به زبالهدان خواستههاي لگدمال شده انسان تبديل ميگردد.
در نقد اين ديدگاه، توجه به همة حقيقت انسان نقش اساسي دارد. غرايز و اميال انسان تنها بخشي از حقيقت آدمي، آن هم در قلمرو طبيعي او را نمايان ميسازد. اما عقل و فطرت الهي بخش ديگري از حقيقت بلند انسان است که اگر در جايگاه خود قرار گيرد، غرايز انساني را تعديل ميكند. در مجموع، ملاحظات موجود در ديدگاه فرويد عبارت است از:
- برخي از اجزاي علت، كه در حقيقت علت قابلي يا اعدادي و در حد استعدادند، علت تامّه تلقّي شده است.
- غرايز انساني يكطرفه و آن هم به سوي ناهنجاريها ديده شده است.
- زمام اين غرايز تنها به دست شهوت سپرده شده است و طبعاً اين نوع نگاه به انسان، مقام او را تا حد حيوانيت تنزل ميدهد و اين در حالي است که خداوند با الهام و شناساندن پليديها و پرهيزگاريها به وسيلة عقل و فطرت، همواره چراغي فروزان بر سر راه انسان افروختهاست.
در واقع، اگر قواي شهوت و غضب در قلمرو جان آدمي امارت كند، مسيري كه انسان ميرود همان است كه فرويد تصوير كرده است. اما اگر عقل امير باشد و انسان، همجهت و هممسير با فطرت الهي خود گام بردارد، طبعاً شهوت و غضب نيز تحت کنترل عقل و فطرت قرار خواهد گرفت.
همانگونه که تبيين شد، تقريباً تمامي دانشمندان علوم انساني از جمله روانشناسي، مبتني بر نوع شناختي از ماهيت انسان به نظريهپردازي پرداختهاند. از اينرو، نظريههاي انسانشناختي ايشان از آبشخور هستيشناسي و معرفتشناسي مربوط به انسان تغذيه ميشود. اما اين تشتّت آراء دربارة ماهيت انسان نتيجة چيست؟
6-2-1. علل ناكامي انسانشناسي: دانشمندان بسياري معتقدند كه بشر با همة تلاشي كه در راه شناسايي خود كرده، هنوز معلومات لازم و كافي را به دست نياورده است. ناكاميهاي بشر در زمينة شناخت خويشتن، بر اثر عواملي همچون درهمتنيدگي واقعيات، فعليت نيافتن استعدادهاي انسان، وجود اصل غلطي در فرهنگ يك ملت و تفكيك و تجزيه موجوديت انسان بوده است.
بر اساس ناکاميهاي موجود در انسانشناسي، علوم از جمله روانشناسي نيز دچار ايرادات و اشکالاتي همچون خلط مسائل رواني و زيستي، عدم پذيرش فعاليتهاي عالي رواني، اكتفاي تفكر علمي به تجربيات، فقدان توجه كافي بر شئونات دل و شناخت ناكافي از حدود روان ميگردد.
ازاينرو، ضروري است براي رهايي از شناخت غلط نسبت به انسان و دستيابي به معرفتي صحيح از ماهيت او، مغالطات شناخت انسان معرفي شود.
6-2-2. رهايي از مغالطات شناخت انسان: تفسير انسان به انسان ميتواند انسان را از هر نوع مغالطة اساسي برهاند؛ يعني بدينوسيله، ميفهمد که در بخش علم، ميل، عمل و نيز درباره هويت خويش چه بايد کند. تفسير انسان به انسان براي اين است که بيگانه به جاي انسان ننشيند و هويت او را غصب نکند.
اقسام مغالطات و راههاي رهايي از آنها به شرح ذيل است:
1. مغالطه منطقي: در اين مغالطه، وهم و خيال به جاي عقل مينشيند و راه رهايي از آن عرضة همه امور حسّي، خيالي و وهمي به فتاواي عقل است.
2. مغالطات عاطفي: در اين مغالطه، به جاي رهبري عواطف به دست قواي فطري و عقل عملي، قواي طبيعي مسير جذب و دفع انسان را معين ميکند. در نتيجه، تمايلات و تنفّرات دروغين و نااصيل، وي را در دام مغالطههاي گوناگون انگيزشي گرفتار ميآورد.
براي جلوگيري از چنين مغالطههايي، بايد همة امور جذب و دفع به گرايش عقل عملي عرضه شود.
3. مغالطه رفتاري: دانشها و تمايلات انسان زمينهساز رفتارهاي اوست. بنابراين،
مغالطات اين بعد، يا در مغالطات عاطفي(عدم تزكيه) ريشه دارد و يا در مغالطات علمي (فقدان منطق).
4. مغالطه هويتي: انسان هويت و حقيقتي دارد كه شارح آن خداست، اما دشمنان بزرگ انسانيت او در هويت وي مغالطه ميکنند؛ يعني چيز ديگري را به جاي اصل حقيقت او مينشانند. آنگاه وي حيات حيواني يا شيطاني را حيات خودِ شخصي و خودِ نوعي ميپندارد، در حالي که رهزنان با مغالطه، حقيقت او را کاملاً تخليه کرده و کنار گذاشته و چيز يا شخص ديگري را جاي او نشاندهاند و او و بلندگوي هويت ديگري است، نه هويت خود.
اما مکتبي که نه در دام ناکاميهاي انسانشناسي افتاده و نه اشکالات روانشناسي را داراست و نه دچار مغالطات منطقي، عاطفي، رفتاري و هويتي شده مکتب اسلام است که انسانشناسي نويني مبتني بر معارف وحياني سامان داده است.
در قرآن، آيات معتنابهي وجود دارد که دربارة ماهيت انسان ستايش و يا نکوهشي روا داشته است. بايد ديد مبدأ اين اوصاف کدام است؟
6-2-3. مبدأ اوصاف ستوده و نکوهيدة انسان در قرآن: آيات فراواني در بيان اوصاف و ويژگيهاي انسان وجود دارد که در برخي وي ستايش و در برخي نکوهش شده است. مبدأ اين ستايشها فطرتگرايي و منشأ اين نکوهشها طبيعتگرايي انسان است و نه خود طبيعت يا فطرت او.
استعدادها و مختصاتي هم كه قرآن دربارة انسان مطرح كرده، بيان ماهيت او نيست، بلكه بيان حالات و كيفياتي است كه آدمي ميتواند از خود بروز دهد.
6-2-3-1. اوصاف نکوهيدة انسان در قرآن: اوصاف منفي انسان در قرآن را ميتوان در سه دسته تحليل و بررسي کرد: اوصاف بيانکنندة طبيعت انسان، اوصاف ناشي از بهرهبرداري نادرست از طبيعت انساني، و اوصاف برخاسته از سوء اختيار.
اوصاف دسته اول مانند «هلوع» بودن كه جزو خلقت انسان است، ولي «جزوع» و «منوع» بودن صفات دستة دوم است که بر اثر سوء استفاده از وصف «هلوع» به دست خود انسان ايجاد ميشود. اوصاف دستة سوم مانند ناسپاس بودن در خلقت طبيعت اوّلي انسان نيست، ولي نقاط ضعف وجودي او قابليت ايجاد چنين وصفهايي را برايش فراهم ميکند.
منشأ اوصاف نکوهيدة انسان، يا جهل علمي است يا جهات عملي. جهل علمي او به دليل سلطنت خيال و وهم اوست و جهالت عملي وي به دليل سيطرة شهوت و غضب.
بر اساس اين نوع بينش قرآن نسبت به انسان، نظامي سامان مييابد تا در ساحت آن، انسان از اينگونه صفات نکوهيده خود را مصون سازد. اين نظام را نظام «حيات معقول» مينامند.
7. نظام حيات معقول
اين حقيقت كه بايد درصدد پيريزي «حيات معقول» برآييم، ضرورتي تاريخي- انساني است كه صرفنظر از امواج زودگذر تسليتها و خودفريبيهاي متنوّع، براي موجه نشان دادن «حيات طبيعي محض»، بايد تحقق پيدا كند، نه يك تصوّر آرماني محض و اوتوپيايي خالص. اين فرياد اصيل، همچنانكه از مشرقزمين، گهوارهي تمدنها، برميخيزد، از سينة پرسوز انساني بعضي از بزرگترين فلاسفه و دانشمندان مغربزمين مانند آلفرد نورث وايتهد نيز اينگونه سر برميكشد: ما در لحظهاي ايستادهايم كه مجراي تاريخ بستگي به معقول بودن آرامي دارد كه از يك عقيدة عمومي مذهبي سرچشمه ميگيرد.
ديگر وقت آن به سر آمده است که بر مبناي عقل خودبنياد و راسيوناليسم تصميمگيري کنيم. عقل لجامگسيخته هيچ طرفي از حقيقت نخواهد بست. عقل تحت شعاع وحي است که ميتواند رفتار جامعة انساني را در جهت ايجاد مدينه فاضله سامان دهد. عقل متکي بر خود محدود است؛ اما عقل متکي بر معارف وحياني در جهت تکامل و در نهايت، تجرّد عقلي گام بر ميدارد. حضرت امير نيز در خطبة اول نهج البلاغه دربارة هدف ارسال پيامبران ميفرمايند «و يُثيروا لهم دفائنَ العقولِ»؛ يعني پيامبران بر مبناي وحي، به دنبال استخراج دفينههاي عقول بشريت و استکمال آنهاست.
خداوند نيز در قرآن مجيد ميفرمايد «مَنْ عَمِلَ صَالِحًا مِّن ذَكَرٍ أَوْ أُنثىَ وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَلَنُحْيِيَنَّهُ حَيَاةً طَيِّبَة» يعني: در قبال عمل صالح و ايمان است که هر مرد و زن به حيات طيبّه (که همان حيات معقول است) احيا ميشود. در نظام حيات معقول، اعتقادات و گفتارها پاكيزه و داراي اصلي ثابت و فروعي بالنده است و هر آن انسان اراده كند به او بهرة علمي و عملي ميدهد: «أَ لَمْ تَرَ كَيْفَ ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا كلَِمَةً طَيِّبَةً كَشَجَرَةٍ طَيِّبَةٍ أَصْلُهَا ثَابِتٌ وَ فَرْعُهَا فىِ السَّمَاءِ . تُؤْتىِ أُكُلَهَا كلَُّ حِينِ بِإِذْنِ رَبِّهَا»(ابراهيم: 24ـ25) و اين اعتقاد و گفتار پاك و پاكيزه، عمل صالح و علم پاك به همراه دارد: «إِلَيْهِ يَصْعَدُ الْكلَِمُ الطَّيِّبُ وَ الْعَمَلُ الصَّلِحُ يَرْفَعُهُ»(فاطر: 10).
اگر ما در سطح حيات مادي متعارف زندگي کنيم عقلانيت ما نيز ابزاري بوده و در بستر عقل معاش سامان مييابد. اما اگر از ايمان و عمل صالح توشهاي برگرفتيم به حياتي رفيعتر و بلندمرتبهتر قدم خواهيم گذاشت که در آن عقل از هرگونه محدوديت رهايي يافته، به کمال خواهد رسيد و آن حيات، حيات معقول است.
7-1. تعريف «حيات معقول»
حيات معقول، حيات آگاهانهاي است كه نيروها و فعاليتهاي جبري و جبرنماي زندگي طبيعي را با برخورداري از رشد آزادي شكوفا شده و در اختيار، در مسير هدفهاي تكاملي نسبي تنظيم كند و شخصيت انساني را كه به تدريج، در اين گذرگاه ساخته ميشود، وارد هدف اعلاي زندگي مينمايد. اين هدف اعلا شركت در آهنگ كلي هستي وابسته به كمال برين است.
7-2. مراد از «عقل» در حيات معقول
در حيات معقول، عقل نظري از يكسو و عقل عملي، كه در اصل وجدان آگاه و فعّال و محرك است، از سوي ديگر، در استخدام شخصيت رو به رشد و تعالي قرار ميگيرد. هماهنگي عقل نظري با عقل عملي را، كه وجدان آگاه به همة ابعاد مادي و روحي انسان است «بَلِ الْانسَانُ عَلىَ نَفْسِهِ بَصِيرَةٌ وَ لَوْ أَلْقَى مَعَاذِيرَهُ»(قيامت: 14ـ115) ميتوان مقدّمه وصول به مقام نمونهاي والا از عقل كل يا عقل كلي معرفي نمود.
7-3. تحوّلات انساني در بستر حيات معقول
در مسير حيات معقول است که تحوّلات دهگانة ذيل در انسان تحقق مييابد:
1. تبديل احساسات خام به «احساسات تصعيد شده»؛
2. تبديل جريان ذهني گسيخته به انديشههاي مربوط به موضوع خاص؛
3. تبديل محبتهاي خام به محبتهاي معقول؛
4. تبديل آرزوهاي دور و دراز به اميدهاي محرّك؛
5. تبديل علاقه و عشقهاي صوري به عشق و علاقههاي كمالبخش؛
6. تبديل قانع بودن به مفاهيمي بياساس دربارة خير و كمال، به تلاش و تكاپو براي دريافت واقعيت خير و كمال؛
7. زوال تقليد و پذيرش محض و جايگزيني نظر و انديشه و واقعيابي اصيل و مستقيم به جاي آن؛
8. از بين رفتن بازيهاي عقل نظري جزئي و جايگزيني عقل سليم هماهنگ با وجدان واقعبين به جاي آن؛
9. تبديل بازي با تمايلات به آزادي تصعيد شده (آزادگي و حريّت)؛
10. تبديل خود را تافتة جدابافته از ديگر انسانها ديدن، به درك وحدت عالي انساني و تساوي انسانها در هدف يا وسيله بودن.
حل معضل عقلانيت كامل و عقلانيت محدود با طرح تعريف مناسب و تبيين شاخصههاي بنيادين عقل و عقلانيت و ارائه بديلي همچون حيات معقول در بستر انقلاب پارادايمي صورت خواهد پذيرفت. اما توجيه تأثير عوامل روانشناختي در رفتار سرمايهگذاران با ارائه الگويي نوين از انسانشناسي صورت خواهد پذيرفت؛ چراكه:
اولاً، ناكاميهاي انسانشناسي گذشته را تكرار نخواهد نمود.
ثانياً، اشكالات روانشناسي معاصر را برطرف نموده است.
ثالثاً، به مغالطات شناخت انسان آگاهي كامل دارد.
رابعاً، به مبدأ و منشأ اوصاف نكوهيدة آدمي علم دارد.
خامساً، در بستر حيات معقول، پيشنهاداتي راهبردي ارائه نموده است.
8. مطالعه تجربي
براي تاييد گذار از پاردايم «مالي- استاندارد» به پارادايم «مالي- رفتاري»، مطالعه اي تجربي از رفتار کارشناسان مالي شرکتهاي سرمايهگذاري پذيرفته شده در بورس اوراق بهادار تهران انجام گرفت. در اين بررسي، پنج فرضيه زير كه با توجه به ابعاد چهارگانه نظریه پیش¬بینی بازده انتظاری، که به پاردايم مالی-رفتاری تعلق دارد، و همچنين ابعاد پيشنهادي مطرح شده در مقاله انتخاب شده¬اند، مورد آزمون قرار مي گيرد:
1. رابطه معناداري ميان حریص بودن انسان و استقبال سرمايهگذار از سهام رشدي وجود دارد.
2. رابطه معناداري ميان عجول بودن انسان و استقبال سرمايهگذار از سهام رشدي وجود دارد.
3. رابطه معناداري ميان پشيمانيگريز بودن انسان و استقبال سرمايهگذار از سهام رشدی وجود دارد.
4. رابطه معناداري ميان ضرر گريز بودن انسان و استقبال سرمايهگذار از سهام رشدی
وجود دارد.
5. رابطه معناداري ميان جهل انسان و گرايش سرمايهگذار به سهام رشدي وجود دارد.
«سهام رشدی» سهامی¬است که ارزشش نسبت به جریانات نقدی، سود، سود تقسیمی و ارزش دفتری کنونی آن بالاتر از میانگین است. «سهام رشدی» در بلندمدت بازدهی کمی برای سرمایه¬گذارانی که آن را در قیمت¬های بالا خریده¬اند، دارد. در مقابل،«سهام رشدی» (سهام ارزان)، در آینده، بازدهی بیشتری برای سرمایه¬گذارانی خواهد داشت که آن را در قیمت¬های بسیار پایین خریده¬اند.
عقلانیت حکم می¬کند، سهامی که بازده بالاتری دارد (سهام ارزشی) بیشتر مورد استقبال سرمایه¬گذاران باشد. در مقابل، سهامی که بازده پایین¬تری دارد (سهام رشدی) مورد توجه ایشان قرار نگیرد. اين در حالي است که عوامل روانشناختی مانع از این گرایش عقلاني مي شود و همین امر توجیه¬گر گذار از مالی استاندارد به مالی رفتاری است.
براي بررسي فرضيه هاي پنج گانه تحقيق، اطلاعات مورد نياز با استفاده از پرسشنامه جمع آوري شده و مورد تحلیل آماری قرارد گرفته اند.
روايي پرسشنامة تحقيق بر اساس نظر خبرگان، و پايايي آن نيز با استفاده از ضريب آلفاي کرونباخ تأييد شد که 731/. است. جامعة آماري تحقيق، کارشناسان مالي شرکتهاي سرمايهگذاري پذيرفته شده در بورس اوراق بهادار تهران بوده که از ميان آنها نمونهاي به تعداد 45 نفر انتخاب شده و رفتار ایشان در بازه زمانی مهر ماه 88 تا شهریور ماه 89 (به مدت یکسال) مورد بررسی قرار گرفت.
پرسشنامه ميان نمونه تحقيق، توزيع شد و تمامي پرسشنامهها بازگشت و مورد تحليل قرار گرفت. نتايج حاصل از پرسشنامه که در نرمافزار SPSS تحليل شده، حاکي از آن بود که تمامي مفروضات تأييد شده است.
تحلیل نتايج به دست آمده از پرسشنامههاي تکميل شده توسط نمونة تحقيق، گوياي چند نکته است:
1. افراد نمونه گرايش بيشتري به سهام رشدي دارند تا سهام ارزشي؛
2. تأثیر پنج عامل روانشناختي پشيمانيگريزي، ضررگريزي، جهل، حرص و عجله، در انتخاب¬های افراد نمونه مشهود است؛
3. عوامل روانشناختي مذکور سبب گرايش سرمايهگذاران به سمت سهام رشدي شده¬ است. این در حالی است که اقتضای عقلانیت آن بود که سرمایه¬گذاران، گرایش بیشتری به سمت سهام ارزشی داشته باشند. از اين رو، عوامل روانشناختی و رفتاری در گرایش غیر عاقلانه سرمایه¬گذاران به سمت سهام کم¬بازده، سهم بسزایی دارد. این نکته، ضرورت گذار از پاردايم «مالي- استاندارد» به پارادايم «مالي- رفتاري» را که تبیین مناسبی از رفتار سرمایه¬گذاران، ارائه می¬دهد، توجیه می¬نماید.
نتيجهگيري و پيشنهاد
در اين مقاله به بررس دو پارادايم «مالي ـ استاندارد» و «مالي ـ رفتاري» پرداختيم نتايج بررسي نشان ميدهد گرچه پارادايم «مالي ـ رفتاري» تا حدي در جهت توجيه رفتار سرمايهگذاران موفق عمل كرده، اما در حل برخي از نارساييهاي «مالي- استاندارد» توفيقي حاصل نکرده است؛ چراکه هرچند نام پارادايم جديد را بر خود دارد، اما هنوز مبتني بر همان هستيشناسي و معرفتشناسي پارادايم «مالي- استاندارد» است. بدينروي تا زماني که نوع نگاه به انسان و جايگاه او در جهان به صورت ماهوي تغيير نکند شاهد نظريههايي خواهيم بود که در عين حل برخي از مسائل، از توجيه برخي ديگر عاجزند. انگارة تصحيح الگوي عقلانيت معيوب «مالي- استاندارد» يعني عقلانيت کامل، در «مالي- رفتاري» با طرح عقلانيت محدود ابطال شد. اما بايد توجه داشت که هر دو نوع عقلانيت کامل و محدود بر پاية عقل خودبنياد ابتنا دارد که از معارف وحياني طرفي نبسته است.
هر الگوي عقلانيت زاييدة شش فلسفه مضاف است. ازاينرو، الگوي عقلانيت مدرنيته، که بستر عقلانيت کامل و عقلانيت محدود است موضع مشخصي در شش فلسفة مضاف دارد. در مقابل، الگوي عقلانيت اسلامي نيز در هر شش فلسفة مضاف موضعي متفاوت از عقلانيت مدرنيته دارد. تجلي الگوي عقلانيت اسلامي را ميتوان در نظام حيات معقول ملاحظه نمود. اين الگوي عقلانيت، هم توان ارائة تحليل و تبيين مناسبتري از رفتار سرمايهگذاران نسبت به پارادايمهاي «مالي- استاندارد» و «مالي- رفتاري» دارد و هم قدرت جهتدهي درست تمامي رفتارهاي انسانها، اعم از سرمايهگذاران را در ساحت اجتماع داراست.
نکته ديگر آنکه تبيين رفتارهاي سرمايهگذاران، متوقف بر انسانشناسي است و انسانشناسي درست نيز در ساية هستيشناسي و معرفتشناسي اسلامي محقق ميگردد. بدينرو، در اين تحقيق، که به دنبال تحليل رفتار سرمايهگذاران است، مباحث مستوفايي از انسانشناسي بر مبناي معارف هستيشناختي و معرفتشناختي اسلامي و غربي ارائه شده است.
اما براي گذار از پارادايم «مالي- استاندارد» به «مالي- رفتاري» بايد به چند نكته توجه داشت:
پيشنهاداتي براي گذار از «مالي- استاندارد» به «مالي- رفتاري»
1. مديريت ريسک ريسکهاي ناشي از آربيتراژ سرمايهگذاري؛
2. توجه به مديريت رفتار سرمايهگذاران به خاطر تأثير عوامل روانشناختي بر رفتارهاي ايشان؛
3. توجه جدّي بر تصحيح پايههاي «مالي- استاندارد»؛
4. شناسايي منابع تورشهاي رفتاري سرمايهگذاران و مقابله با آنها؛
5. مقابله با سوء استفادة بورسبازان و اشتباه سرمايهگذاران از طريق تخصيص بهينة منابع، قانونگذاري مناسب به منظور شفافسازي اطلاعات، تعيين استانداردهاي گزارشگري مناسبتر وضعيت شرکتها، آموزش سرمايهگذاران، تأسيس شرکتهاي ارائهدهندة خدمات مشاورهاي، ايجاد ابزارهاي جديد مديريت ريسک، و محدود کردن عمليات سفتهبازان و سرمايهگذاران کم تجربه.
براي گذار از پارادايم «مالي- رفتاري» به نظام حيات معقول، چند پيشنهاد ارائه ميشود:
1. تشريح عقلانيت مدرنيته؛
2. تعيين موضع اسلام دربارة شش فلسفة مضاف (فلسفة هستي، معرفت، فهم، انسان، دين و اجتماع)؛
3. تبيين نظام حيات معقول؛
4. معرفي جايگاه عقل در هندسة معرفت؛
5. ارائة بازتعريفي از عقل و بررسي انواع عقل (نظري، عملي و کل)؛
6. ارائة انسانشناسي مطابق با هستيشناسي و معرفتشناسي اسلامي؛
7. برقراري رابطة درست ميان مباني نظري و فلسفي مکاتب علمي غربي با نظريههاي ارائه شده توسط ايشان در علوم انساني؛
8. تبيين فضاي تاريخي (فضاي اجتماعي، سياسي و فرهنگي) بسترساز نظريههاي مکاتب علمي غربي؛
9. تشخيص اينکه آيا نظريههاي برآمده از غرب در «مالي- رفتاري» و علوم ديگر، قابليت بوميسازي دارد يا ماهيت متفاوتي با مباني فلسفي اسلامي دارد.
- اسميت، فيليپ، درآمدي برنظرية فرهنگي، ترجمة حسن پويان، تهران، مرکز بينالمللي گفتگوي تمدنها، 1384.
- ايگلتون، تري، مارکس و آزادي، ترجمة اکبر معصوم بيگي، تهران، آگه، 1386.
- آناستازي، آن، روانآزمايي، ترجمة محمدتقي براهني، تهران، دانشگاه تهران، 1361.
- پالس، دانيل، هفت نظريه در باب دين، ترجمة محمد عزيز بختياري، قم، موسسه آموزشي و پژوهشي امام خميني، 1375.
- تلنگي، احمد، تقابل نظريههاي نوين مالي و مالي رفتاري، بيجا، تحقيقات مالي، 1383.
- توماس، هنري، بزرگان فلسفه، ترجمة فريدون بدرهاي، تهران، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، 1362.
- جعفري، ابوالفضل و نيکو دولتي، مقدمهاي بر مالي و اقتصاد رفتاري، بورس 69.
- جعفري، محمّد تقي، حيات معقول، تهران، مؤسسه تدوين و نشر آثار علامه جعفري، 1387.
- ـــــ، هستي شناسي از منظري نو، پايگاه اطلاع¬رساني علامه جعفري.
- جوادي آملي، عبداله، تفسير انسان به انسان، تحقيقِ محمدحسين الهيزاده، قم، اسراء، 1384.
- ـــــ، حيات حقيقي انسان در قرآن، قم، اسراء، 1382.
- ـــــ، منزلت عقل در هندسه معرفت ديني، تنظيمِ احمد واعظي، قم، اسراء، 1386.
- چالمرز، آلن، چيستي علم: درآمدي بر مکاتب علمشناسي فلسفي، ترجمة سعيد زيباکلام، تهران، علمي فرهنگي، 1374.
- حسيني، ابوالقاسم، بررسي مقدماتي اصول روانشناسي اسلامي، مشهد، آستان قدس رضوي(ع)، 1364.
- حلبي، علي اصغر، انسان در اسلام و مکاتب غربي، تهران، اساطير، 1374.
- خسرو پناه، عبدالحسين، جريان شناسي فکري ايران معاصر، تهران، مؤسسه فرهنگي حکمت نوين اسلامي، 1388.
- خواجوي، شکرالله و ميثم قاسمي، فرضيه بازار کارا و مالي رفتاري، بيجا، تحقيقات مالي، 1384.
- راعي، رضا و سعيد فلاحپور، ماليه رفتاري، رويکردي متفاوت در حوزه مالي، بيجا، تحقيقات مالي، 1383.
- رضاييان، علي، مباني مديريت رفتار سازماني، تهران، سمت، 1379.
- سعيدي، علي، مالي رفتاري، بورس 69.
- شولتز، دوان، نظريههاي شخصيت، ترجمة يوسف کريمي و همکاران، تهران، ارسباران، 1387.
- شهرآبادي، ابوالفضل و راحله يوسفي، مقدمهاي بر ماليه رفتاري، بورس 69.
- طالبي، عليرضا، فرضيه بازار کارا تا ماليه رفتاري، بورس 71.
- کاپلستون، فردريک، فيلسوفان انگليسي از هابز تا هيوم، ترجمة امير جلال الدين اعلم، تهران، سروش، 1375.
- لسلي، استيونسن، هفت نظريه درباره طبيعت انسان، ترجمة بهرام محسنپور، تهران، رشد، 1368.
- لين، توني، تاريخ تفکر مسيحي، ترجمة روبرت اسريان، تهران، فرزان روز، 1380.
- ماکياولي، نيکولو، شهريار، ترجمة داريوش آشوري، تهران، پرواز، 1374.
- مصباح، محمدتقي، به سوي خودسازي، قم، مؤسسه آموزشي و پژوهشي امام خميني (ره)، 1384.
- مقدم حيدري، غلامحسين، قياسناپذيري پارادايمهاي علمي، تهران، ني، 1385.
- الواني، سيد مهدي و حسن دانائي فرد، گفتارهائي در فلسفة تئوريهاي سازمان دولتي، تهران، صفّار، 1388.
- هابز، توماس، لوياتان، ترجمة حسين بشيريه، تهران، ني، 1380.
- هاگن، رابرت، نظریه¬های مالی نوین، مترجمان: اسلامی بیدگلی، غلامرضا، شمس، شهاب¬الدین، چیت¬سازان، هستی، تهران، انتشارات دانشگاه تهران، 1386.
- هيل و زيگلر، نظريههاي شخصيت، ترجمة علي عسگري، بيجا، بينا، 1379.
- Barber, B. & Odean, T. "Boys Will Be Boys: Gender, Overconfidence, and Common Stock Investment", Quarterly Journal of Economics, 116, 2001, p. 261-292.
- Barberis, N. & Thaler, R. "A Survey of Behavioral Finance", Handbook of the Economics of Finance, North-Holland, Amsterdam, 2001.
- Barberis, Nicholas, Andrei Shleifer, Robert W. Vishny "A Model of Investor Sentiment", Journal of Financial Economics, 49, 1998,p.307-343.
- Brabazon, T. "Behavioral Finance: A New Sunrise or False Down?", Coll Sumer School, University of Limeric, 2000.
- Burrel, Gibson. "Normal Science, Paradigms, Metaphors, Discourses and Genealogies of Analysis", In Stewart R. Clegg & Cynthia Hardy (Eds.), studying organization: Theory & Method; Sage Publications, 1999.
- Daniel, K., Hirshleifer, D. & A. Subrahmanyam. "Investor Psychology and security market under-and overreactions", Journal of Finance, 53, 1998, p. 1839-1885.
- Daniel, K., Hirshleifer, D. & Teoh, S. H. "Investor Psychology in Capital Markets: Evidence and Policy Implications", Journal of Monetary Economics, 49, 2002, p. 139-209.
- Frankfurter, G. M., &McGoun, E. G. "Resistance is Futile: The Assimilation of Behavioral Finance", Journal of Economic Behavior and Organization, 48, 2002, p. 375-389.
- Fuller, R. "Behavioral Finance and The Source of Alpha", Fuller & Thaler Asset Management, 2000.
- Hirshleifer, D. "Investor Psychology and Asset Pricing", Journal of Finance, 56, 2001, p. 1533-1597.
- Kahneman, D. & Tversky, A. "On the Psychology of Prediction", Psychological Review, 80, 1973, p. 237-251.
- Kuhn, Thomas, The Structure of Scientific Revolutions, University of Chicago Press, 1970.
- Lintner, John. "Security prices, And Maximal Gains From Diversification", Journal of finance, 20(4), 1965, p. 587-615.
- Olsen, R. "Behavioral Finance and Its Implications for Earning Estimation, Risk Assesment and Stock Returns", Financial Analysts Journal, 52(4), 1998, p. 37-44.
- Plummer, T. "Forecasting F inancial Markets: The Psychological Dynamics of Successful Investing", 3rd ed., Kogan Page, London, 1998.
- Ritter, J. R. "Behavioral Finance", Pasific-Basin Finance Journal, 11, 2003, p. 429-437.
- Shefrin, H. & Statman, M. "The Disposition to Sell Winners Too Early and Ride Loser Too Long: Theory and Evidence", Journal of Finance, 40, 1985, p. 777-790.
- Shiller, Robert J.” Bubbles, Human Judgment, and Expert Opinion,” Financial Analysts Journal, forthcoming, 2002.
- Tversky, Amos, and Daniel Kahneman. “Judgment under Uncertainty: Heuristics and Biases.” Science, (4157), 1974, P. 1124-1131.
- www.Ostad-Jafari.com, 1386.