معرفت اقتصاداسلامی، سال هشتم، شماره اول، پیاپی 15، پاییز و زمستان 1395، صفحات 63-78

    اقتصاد اسلامی: حکمت نظری یا حکمت عملی؟

    نوع مقاله: 
    پژوهشی
    نویسندگان:
    عبدالحمید معرفی محمدی / استاديار دانشکده اقتصاد دانشگاه اصفهان / A.h.mohammadi@ase.ui.ac.ir
    چکیده: 
    فاصله گرفتن علم اقتصاد متعارف از حکمت عملی و تمرکز بر حکمت نظری موجب گسست اخلاق از عقلانیت و همچنین غلبه عقلانیت ابزاری در نظریه های اقتصادی شده است. تصمیم در مورد تعلق اقتصاد اسلامی به حکمت نظری یا عملی می تواند نتایج قابل توجهی در زمینه تبیین رابطه بین اخلاق و عقلانیت در نظریات اقتصاد اسلامی و همچنین تعریف مفهوم عقلانیت اقتصادی داشته باشد. در این مقاله با استفاده از روش تحلیلی به بررسی تعلق اقتصاد اسلامی به حکمت نظری یا عملی و نتایج آن در حوزه عقلانیت اقتصادی و رابطه آن با اخلاق می پردازیم. بر اساس یافته های تحقیق،غلبه سوبژکتیویسم دکارت و هیوم در حوزه معرفت شناسی و اخلاق دوران مدرن، باعث کنارگذاشتن نگاه ارسطویی به علم و عمل گردید. تغییر در تحلیل نسبت علم و عمل موجب تغییر در تعریف علم اقتصاد و گسترش رویکرد عقلانیت ابزاری در اقتصاد نئوکلاسیکی شد. بنا به فرضیه مقاله، با توجه به پیشینه مفهوم حکمت و عقل در سنت فلسفه اسلامی، اقتصاد اسلامی با توجه به ماهیت اخلاقی اش بهتر است مفهومی از عقلانیت(عقل عملی) را مبنا قرار دهد که مبتنی بر حکمت عملی ارسطو باشد. در این نوع عقل عملی، عقلانیت به پیگیری مطلوبیت یا منفعت شخصی تقلیل نمی یابد، بلکه به معنای تحقق فضایل در جهت سعادت انسان است. این برداشت از عقلانیت مستلزم توجه به ارزش های اخلاقی بوده و به عقل ابزاری تقلیل نمی یابد.
    Article data in English (انگلیسی)
    Title: 
    Islamic Economics: Theoretical Wisdom or Practical Wisdom?
    Abstract: 
    The separation of conventional economics from practical wisdom and focus on theoretical wisdom has led to the breakdown of ethics from rationality and the domination of instrumental rationality in economic theories. Decision on the Islamic economics' affiliation with theoretical or practical wisdom can have significant results in explaining the relationship between morality and rationality in the ideas of Islamic economics and also the definition of the concept of economic rationality. Using an analytical method, this paper examines the Islamic economics’ affiliation with theoretical or practical wisdom, its results in the field of economic rationality and its relationship with ethics. According to research findings, the domination of Descartes and Hume's subjectivism in the field of epistemology and modern ethics led to the abandonment of an Aristotelian attitude towards science and practice. Change in the analysis of the relationship between science and practice led to a change in the definition of economics and the development of a rationalist approach in neoclassical economics. According to the hypothesis of the paper, considering the background of the concept of wisdom and reason in the tradition of Islamic philosophy, Islamic economics, based on its moral nature, should base the concept of rationality (practical intellect) on Aristotle's practical wisdom. In this type of practical reason, rationality is not reduced to the pursuit of personal utility or profit, but to the realization of virtues in the direction of human happiness. This perception of rationality requires attention to ethical values and is not reduced to instrumental wisdom.
    References: 
    متن کامل مقاله: 


    مقدمه
    در علم اقتصاد، مفهوم عقلانيت و به تبع آن کنش عقلاني مفهومي بنيادي است. علم اقتصاد مبتني بر مفهوم خاصي از عقلانيت بنا شده است.اين مفهوم از عقلانيت نيز مبتني بر مفهوم خاصي از کنش معطوف به اهداف فردي است که در دوران خاصي از تاريخ انديشه غرب موضوعيت يافت. در اقتصاد نئوکلاسيکي، عقلانيت در قالب مدل عقلانيت فردي مدل «انتخاب عقلاني» بيان مي‌شود. در اين مدل، افراد با توجه به ترجيحاتشان تعريف مي‌شوند؛ از اين‌رو، عقلانيت نيز در رابطه با ارضاء هر چه بهتر اين ترجيحات تعريف مي‌شود.اين تعريف مبتني بر مفهوم عقلانيت ابزاري، يعني استفاده از وسايل مناسب جهت رسيدن به اهداف از پيش معلوم، است(هيپ، 2009، ص416). 
    در نگاه اسلامي،انسان از منظر هستي‌شناختي داراي دو ساحت «روح» و «جسم» است. هنگامي که انسان عملي را انجام مي‌دهد، اين دو ساحت درگير مي‌شود.از منظر معرفت شناختي نيز عقل، تجربه و وحي منابع شناخت به حساب مي‌آيند. از منظر روش شناختي نیز اگر بخواهيم براي چنين انساني نظريه‌پردازي کنيم،هر دو بعد بايد مد نظر قرار گيرد. 
    در رویکرد اسلامی، چون هر کنشی داراي مؤلفه‌های ارزشي و شناختي است، تفکيک شناخت از ارزش امکان‌پذیر نیست. با توجه به قاعده حسن و قبح عقلی،ارزش‌هاي اخلاقي قابل شناخت عقلي است (افشار قوچاني،1391، ص32-9). لازمه این امر، ضرورت توجه به رابطه بين عقلانيت و اخلاق در فهم کنش است.
    در فلسفه اسلامي، فهم رابطه عقلانيت و اخلاق در گرو فهم رابطه بين حکمت نظري و عملي و چگونگي ارتباط اين دو جهت رسيدن به سعادت است.این رویکرد ملهم از فلسفه «ارسطويي» است.در فلسفه ارسطويي بين «فضايل اخلاقي» و «فضايل عقلاني» رابطه وجود دارد؛ رابطه‌اي که امکان «کمال» اخلاقي و عقلاني نفس در جهت رسيدن به «سعادت» را فراهم مي‌کند.در فلسفه اسلامي نيز حصول فضايل اخلاقي و عقلاني زمينه‌ساز کمال نفس و رسيدن به سعادت است. از اين‌رو، اگر هدف از کنش، رسيدن به سعادت باشد، بايد به دنبال مفهومي از علم اقتصاد در چارچوب حکمت عملي بود که با اخلاق رابطه دارد.
    فلسفه اسلامي همانند فلسفه ارسطويي، نفس را جوهري می‌داند که از راه تربیت قادر به کسب فضایل می‌باشد (حقي و طباطبايي،1390، ص4-123). هنگامی‌که اين فضايل(اخلاقي و عقلي) در وجود انسان نهادينه شود،انگيزاننده و علت اعمال انسان خواهد بود.
    در دوران مدرن با چرخشي که با دکارت و سپس کانت در فلسفه صورت گرفت، مفاهيمي چون نفس و جوهر، جاي خود را به مفاهيمي چون سوژه دادند و نگاه فلسفي، سوژه محور شد. در نگاه سوبژکتيويستي، انسان يک ماشين محاسبه‌گر (نگاه دکارتي) و پيچيده شده در مجموعه‌اي از اميال (نگاه هيومي) است(فالبروک،2004، ص419-403). در اين چارچوب فکري، ميل تنها عامل انگيزاننده و علت رفتار است، و از اين‌رو عقل نمي‌تواند کنترلي بر رفتار داشته باشد و جهت ارزشي و اخلاقي کنش را تعيين نمايد. عقل صرفا مي‌تواند محاسبات لازم براي رسيدن «کارا» به هدف و يا بهترين ابزار براي رسيدن به هدف را محاسبه نماید. از این‌رو، حکمت عملي به يک نوع محاسبه عقلي، که بدان «عقلانيت ابزاري» نيز گفته مي‌شود، تقليل مي‌يابد(يونگرت،2012، ص7-6).در اين عقلانيت ابزاري، فضايل اخلاقي جايگاهي ندارد. نتیجه چنین رویکردی این است که ارتباط بین فضايل اخلاقي و عقلاني در کنش و يا ارتباط بين حکمت عملي و نظري گسيخته ‌شود. 
    در مقابل، فلسفه اسلامی، حصول سعادت به عنوان يک هدف اخلاقي را در گرو وجود رابطه میان فضایل اخلاقی و عقلانی (رابطه حکمت عملی و نظری) می‌داند. از آن‌جا که عقلانيت ابزاري در مورد ارزش‌ها و خوب بودن اهداف ساکت است، نمی‌تواند کمکی به دستیابی به شناخت در زمینه سعادت ارائه دهد. 
    در این مقاله به بررسی این سؤال می‌پردازیم که اقتصاد اسلامی برای حفظ ارتباط خود با سنت فلسفی اسلامی، چه نسبتی با حکمت نظری و عملی دارد و در نتیجه چه مفهومی از عقلانیت را باید برگزیند. بنا به فرضیه مقاله،اقتصاد اسلامي با توجه به رويکرد اخلاقي‌اش بايد مفهومي از عقلانيت را مبناي کار خود قرار دهد که مبتني بر حکمت عملي ارسطویی و نه عقلانيت ابزاري نئوکلاسيکي باشد. در اقتصاد نئوکلاسيکي به واسطه اين‌که علم اقتصاد صرفا حکمت نظري در نظر گرفته شده، هم ارتباط عقلانيت اقتصادي با اخلاق گسيخته شده و هم عقلانيت به عقلانيت ابزاري صرف تقليل يافته است. غلبه بر گسست اخلاق از اقتصاد مستلزم بازگشت به مفهوم اقتصاد اسلامي به مثابه حکمت عملي است.
    برای بررسی فرضیه فوق،ابتدا به تقسيم‌بندي علوم نزد ارسطو مي‌پردازيم تا جايگاه دانش اقتصاد را در دانش پيشامدرن و نسبت آن را با مفهوم عقلانيت نشان دهيم. سپس جايگاه علم اقتصاد نئوکلاسيکي را مشخص و مجزا از ساير علوم اجتماعي،در دوران مدرن بررسي مي‌کنيم و نسبت آن را با مفهوم عقلانيت نشان مي‌دهيم. در ادامه به بررسی نسبت اقتصاد اسلامی با حکمت نظری و عملی و تبیین مفهوم عقلانیت در آن می‌پردازیم. 
    پيشينه موضوع
    دادگر و هادوي نيا(1391) به مقایسه عقلانيت در اقتصاد اسلامي با عقلانيت ابزاري و محدود پرداخته‌اند. آنها ضمن نقد عقلانیت ابزاری، و بسط مفهوم عقلانیت با توجه به کارکرد عقل در انتخاب اهداف،از نوعي عقلانيت ذاتي صحبت مي‌کنند که به بعد مادي انسان محدود نمی‌شود. نقطه ضعف دیدگاه ایشان اين است که عقلانيت اسلامي را عامل تعديل يا توسعه عقلانيت ابزاري مي‌دانند:« رويکرد اسلامي از عقلانيت با استفاده از تمام پتانسيل‌هاي عقل عملـي و عقل نظري نه تنها مي‌تواند در تعديل رويکرد ارتدکس مـؤثر باشـد، مي‌تواند در توسـعه 
    رويکرد شناختي نيز کارساز باشد» (دادگر و هادوي نيا،1391، ص26). این در حالي است که تفاوت عقلانيت در اقتصاد اسلامي و اقتصاد نئوکلاسيکي، تفاوتي متافيزيکي است.اقتصاد نئوکلاسیکی بر مبنای متافیزیک دکارتی و اخلاق هیومی بنا شده که تفاوتی ريشه‌اي با متافيزيک و اخلاق ارسطويي به عنوان مبنای اقتصاد اسلامی دارد.
    خسرو باقري و زهره خسروي(1385) به تفکیک سه مبناي شناختي، گرايشي و ارادي-اختياري کنش انسانی در رویکرد اسلامی پرداخته‌اند. به نظر آنها، استناد یک عمل به انسان مستلزم آن است که وي تصوير و تصوري شناختي از آن بيابد،گرايش و تمايلي به تحقق آن داشته باشد و اراده و اختيار وي به تحقق آن معطوف گردد.هنگامي که عمل با اين مباني از فرد سر مي‌زند،وي در قبال آن مسئوليت دارد و مي‌تواند مورد سؤال و مواخذه قرار داد(باقري و خسروی، 1385، ص134). به نظر آنها، خير در نگاه اسلامي نمي‌تواند به ميل تقليل يابد؛ زیرا مسئوليت فرد در برابر خدا،ديگران و حتي نفسش اجازه هر ارضايي و به هر اندازه و به هر وسيله اي را نمي‌دهد.
    کرمي و ديرباز(1384)، علیرغم ارائه الگويي از انسان اقتصادي منطبق با تعاليم اسلامي، به نظريه‌اي در باب کنش يا عقلانيت نرسيده‌اند. 
    وجه تمايز این مقاله از آثار پیشین اين است که مسأله عقلانيت را در سطح بنيادي متافيزيکي بررسي مي‌کند. چنین بررسی حاوی این نکته مهم است که نگاه ذهن گرايانه يا سوبژکتيويستي دکارتي به اقتصاد، منجر به ارائه مفهومي از کنش مي‌شود که عقلانيت را به محاسبات ذهني تقليل مي‌دهد. لازمه این امر تبدیل علم اقتصاد به يک علم صرفا نظري است.اين نگاه دکارتي نمي‌تواند به مفهوم مورد نظر عقلانيت در اقتصاد اسلامي منجر شود؛ چرا که عقلانيت در اسلام با مفهوم اخلاق پيوند ناگسستني دارد و از این‌رو ذيل عقل عملي و نه صرفا عقل نظري قابل صورت‌بندي است. در اين مقاله نشان مي‌دهيم که اقتصاد اسلامي به دليل پيوندش با عقل عملي، ذيل حکمت عملي قابل صورت بندي است.
    3-جايگاه عقل در علم اقتصاد به مثابه حکمت عملي
    اهداف، موضوع و روش، سه مؤلفه محوری هر علم را تشکیل می‌دهند. در دوران مدرن، روش، مهم‌ترين وجه مشخصه هر علم و تضمین‌کننده عینیت آن است. اين در حالي است که قبل از دوران مدرن، موضوع و اهداف علم در تعريف يک علم، اهميت اساسي‌تري داشت. در همین راستا، ارسطو براي اولين‌بار به تقسيم‌بندي علوم به شکلی نظام‌مند پرداخت.
     براي فهم جايگاه حکمت عملي يا فرونسيس(Phronesis) در تقسيم‌بندي دانش ارسطويي بايد به رابطه بين فرونسيس و دو وجه ديگر فضايل دانش يعني اپيستمه(Episteme) (حکمت نظري)و تخنه(Techne) (صناعت)توجه نمود. حکمت عملی، دانش تشخيص هدف و غايت زندگي است.ارسطو حکمت عملی را يکي از سه فضيلت هوش(Intellectual virtues) مي‌داند که از دو فضلیت ديگر هوش، يعني حکمت نظری و صناعت، متفاوت است. حکمت نظری(اپيستمه) همان چيزي است که در دوران مدرن، دانش علمي،جهان‌شمول،غير قابل تغيير و مستقل از زمينه ناميده مي‌شود. صناعت(تخنه) نيز دانشي زمينه‌محور،پراگماتيک،متغير، فن‌محور و مبتني بر يک هدف آگاهانه است. حکمت نظری بر عقل نظري و صناعت بر عقل ابزاري دلالت دارد.بر خلاف اين دو، حکمت عملی بر امر اخلاقي و ارزشي دلالت داشته و انسان را قادر به تأمل در ارزش‌ها و قضاوت در مورد اعمال می‌نماید. در واقع، حکمت عملی، معطوف به کنش است (کينزله و پيتمن،2012، ص 2). 
    با غلبه عقلانيت ابزاري در دوران مدرن، حکمت عملی به محاق رفت و عقلانیت ابزاري جاي آن را گرفت(همان، ص101). این در حالی است که حکمت عملی نه صرفا قابل تقليل به گزاره‌ها است و نه به ابزارشدگي تن مي‌دهد(همان، ص 162)؛بلکه فضيلتي است که ما را به قضاوت درست در موقعيت‌هاي خاص رهنمون مي‌شود (همان، ص164). 
    جدول1:رابطه انواع حکمت، عقلانيت و غايات آن در سنت ارسطويي دانش
    عقل عملي     عقل فني(تکنيکي)      عقل نظري     عقل
    تشخيص و حفظ ارزش‌ها:قضاوت مصلحت‌آميز،انجام کار درست    توليد اشیاء يا کاربست نظريه‌ها    صدق(حقيقت)    هدف(غايت)
    فرونسيس(حکمت عملي)    تخنه(صناعت)    اپيستمه (حکمت نظري):پي گيري صدق به خاطر خود صدق    موضع
    پراکسيس (عمل اجتماعي:اخلاقي، سياسي يا اقتصادي؛انجام کار درست در شرايط خاص)    پويسيس (کنش هنري يا فني):رعايت تناسب ابزار با اهداف در رسيدن به يک هدف از پيش مشخص:عقل ابزاري(.    تئوري (تفکر انتزاعي و نظريه پردازي در باره ماهيت اشياء و امور)    کنش
    منبع:کينزله و پيتمن،2012
    در حکمت عملي و در سايه عقل عملي، کنش اخلاقي معطوف به انتخاب ارزش يا هدف معنا می‌یابد.در مرحله بعد، عقل ابزاري، ناظر به یافتن بهترين روش يا ابزار براي رسيدن به هدف يا ارزش مذکور است. اقتصاد نئوکلاسيکي توجه خود را تنها به عقلانیت ابزاری معطوف می‌دارد و به صورت‌بندی علم اقتصاد در قالب حکمت نظری می‌پردازد. ظهور عقل عملي توجه به ارزش‌ها را نیز ضروری می‌سازد؛ پدیده‌ای که تابع شرايط اجتماعي بوده و در چارچوب نهادهاي تاريخي معنا مي‌يابد. در حکمت نظري امکان صورت‌بندي مفهومي ارزش‌ها و امور متغير مثل کنش انساني در قالب پراکسيس يا عمل اجتماعي-تاريخي، وجود ندارد.
    از نظر ارسطو، هدف حکمت عملي،تنظيم قواعدي است که ما را در رسيدن به غايات گوناگون خويش راهنمايي کند.اين غايات(اهداف) در يک رديف نيستند؛ بلکه برخي فرع بر برخي ديگرند. در اين ميان،اصلي ترين غايت، رسيدن به خير يا بهترين زندگي براي هر عضوي از اعضاي جامعه است. ارسطو بهترين زندگي را ائودايمونيا يعني سعادت يا خوشبختي مي‌نامد(تيلور،1392، ص123-122).
    ارسطو در تبیین مفهوم خوشبختی و سعادت به کارکردها توجه می‌نماید. از نظر او، برتري و فضيلت انسان به خوب زندگي کردن است. البته زندگی خوب فقط به تغذيه و رشد نیست؛ چرا که همه موجودات زنده در آن مشترک‌اند. زندگی خوب تنها به معنای زندگي بر مبناي اداره آگاهانه رفتار بر پايه قاعده درست يا فضيلت است. بر این اساس، ارسطو سعادت يا خوشبختي را به معنای زندگي فعال بر اساس فضيلت، یا بهترین فضیلت‌ها(در صورت تعدد فضائل) می‌داند(همان، ص127-126).
    از نظر ارسطو، داشتن يک زندگي خوب و سعادتمند نیازمند شناخت قاعده درست و همچنین تربیت شهوات،احساسات و عواطف جهت پیروی از آن قاعده است. وی خوبي يا فضيلت را نیز دارای دو نوع خوبي عقل(فضيلت عقلي) و خوبي منش(فضيلت اخلاقي) می‌داند. از نظر او، خوبی منش، به عنوان ترکيبي از مزاج‌ها،احساسات و بعد عاطفي طبيعت انساني، از طريق پرورش و انضباط پديد می‌آید. این منش یا فضيلت اخلاقي ملکه یا حالت ثابتی در نفس آدمي است که بوسيله عادت پديد مي‌آيد و در انسان دروني مي‌شود(همان، ص131-128).
    از نظر ارسطو، فضيلت عقل از طريق کسب حکمت نظري حاصل مي‌شود. این امر بیانگر اهميت حکمت نظري در سعادت بشر است.البته حکمت نظري به تنهايي کافی نیست؛ افراد باید از تربیت درست نیز بهره‌مند شوند، تا وقتي عقل قاعده درست و فضيلت را تشخيص داد،اراده نيز تمکين کند.اگر اراده ضعيف باشد، فرد حتی در صورت شناخت قاعده درست، لزوما به عمل درست اقدام نمي‌کند. افراد دارای ضعف اخلاقي، «قاعده درست را مي‌شناسند؛ ولي به دليل سرکشي شهوت، از اين قاعده پيروي نمي‌کنند»(همان). درواقع يک رابطه علّي و ديالکتيکي بين فعل و فضايل وجود دارد که با واسطه تربيت امکان وجود مي‌يابد؛ رابطه‌اي که در انديشه مدرن درباره عقل ابزاري غايب است.
    مک اينتاير در نقداخلاق حاکم بر جامعه مدرن، به فضایل عقلانی و اخلاقی به عنوان دو مؤلفه تشکیل‌دهنده سعادت و خیر انسان از نگاه ارسطو اشاره می‌نماید. ‌فضايل عقلاني از طريق آموزش و فضایل اخلاقي از طريق پرورش عادات حاصل مي‌شود. هرچند انسان‌ها به طور طبيعي تمايلات اوليه‌ای دارند، به کارگیری این تمایلات بر اساس عقل سلیم باعث تبدیل آنها به فضايل می‌شود.افراد در ابتدا از انجام چنین کارهایی لذت نمي‌برند؛ ولي عقل به انجامش امر مي‌کند. بتدریج خلق و خوي ما طوري مي‌شود که از انجام این کارها لذت مي‌بريم. از اين‌رو، فضايل اخلاقي و عقلاني لازم و ملزوم يکديگرند(شهرياري، 1388، ص 83-82).
    از منظر ارسطو اگر هدف انسان رسيدن به سعادت باشد، بايد طبق قاعده درست يعني طبق فضيلت رفتار کند.عمل منطبق با فضيلت در حکمت عملي و نه حکمت نظري صرف قابل بررسي است.از این‌رو، علوم عملي همچون علم اقتصاد که در جهت رسيدن به سعادت است، نمي‌توانند نظري صرف باشند. 
    در اقتصاد اسلامي نيز هدف نهايي کمال و سعادت اخلاقي انسان است. دستیابی به این هدف از راه پرورش فضايل اخلاقي حاصل مي‌شود؛ فضایلی که مبتني بر ارزش‌هاي ذاتي و غير ذهني می‌باشند. بر این اساس، عقلانيت مورد نظر اقتصاد اسلامي،عقل عملي است و اقتصاد اسلامي نيز بايد ذيل حکمت عملي و نه صرف حکمت نظری قرار گیرد. 
    اقتصاد اسلامي از نظر متافيزيکي به سنت ارسطويي نزديک و از سنت دکارتي-هيومي دور است. در سنت دکارتی، همان‌گونه که بیان می‌شود، کنشگر به مثابه يک سوژه يعني بر اساس ذهنيتش تعريف مي‌شود. در این دستگاه فکری، ارزش‌ها نيز ذهني شده و فضايل اخلاقي قايم به ذات و دارای قابليت پرورش به عنوان منشاء رفتار اخلاقي، معنا نمي‌يابد.
    جايگاه عقل در اقتصاد نئوکلاسيکي 
    نگاه متفاوت به متافيزيک علم و نسبت آن با عمل انسان در جامعه، تعريف علم اقتصاد و مفهوم عقلانيت در اقتصاد نئوکلاسيکي را تغيير داده است. اقتصاد مدرن متأثر از متافيزيک مدرن است که با دکارت آغاز شده و سوژه یا ذهن، مفهوم محوري آن است. در این رویکرد، شناخت اشياء از منظري ذهن گرايانه معنا مي‌يابد. در مقابل، متافيزيک ارسطويي به مقولاتي چون جوهر و عرض توجه نموده و شناخت ذات گرايانه اشياء را ممکن می‌داند.
    علوم مدرن و از جمله علم اقتصاد مبتني بر سوبژکتيويسم يا ذهن گرايي است(فالبروک،2004، ص419-403). در این علوم، جهان از منظر فاعل شناخت در مقام «سوژه» معنا یافته و شناخته مي‌شود. جهان اجتماعي و از جمله جهان اقتصادي نیز از طريق کنش همين سوژه بازتوليد مي‌شود. از این‌رو،از جهت معرفت شناختي،«عينيت» و شناخت نيز از منظر همين سوژه معنا مي‌يابد.
    در رویکرد دکارتی حاکم بر علوم مدرن، نگاه جوهري و ذات‌گرايانه ارسطويي به اشياء جاي خود را به نگاهي ذهن‌گرايانه مي‌دهد. از این‌رو، مقولات ارزشي نیز مفاهيمي کاملا ذهني و شخصي مي‌شوند که قابليت تعين در مقولاتي چون فضايل عينيِ قابل شناخت را نخواهند داشت. در این رویکرد،آن‌چه قابل عينيت يافتن از منظر سوژه را نداشته باشد،امري ذهني(سوبژکتيو) بوده و از این‌رو، غير قابل شناخت تلقي مي‌شود و يا اين‌که صرفا از منظر يک سوژه خاص قابل شناخت بوده و در نتیجه امري شخصي و نه عمومي تلقي مي‌شود.
    بر اساس رویکرد بالا، وقتي در علم اقتصاد از ارزش‌هاي اخلاقي صحبت مي‌شود،در صورتي مي‌توانيم نسبت به اين گونه ارزش‌ها شناخت داشته باشيم،که عيني شوند.ولي چون عملا معياري فراتر از سوژه در مقام فاعل شناخت يا فاعل اخلاقي نداريم،اين ارزش‌هانيز ذهني تلقي مي‌شوند و به نوعي ناشناخت گرايي و در نتیجه نسبيت در مورد ارزش‌هاي اخلاقي مي‌رسيم. در مقابل، در سنت ارسطويي ارزش‌هاي اخلاقي در قالب فضايل،عيني، قابل شناخت می‌باشند. همچنین همه فضايل در يک رديف نبوده و بر مبناي سعادت به مثابه غايت انسان، اولويت‌بندي مي‌شوند.
    اقتصاد اسلامي در صورت اتکا بر متافيزيک دکارتی و روش‌شناسي آن، نمي‌تواند مفهوم عقلانيت مرتبط با اهداف اخلاقي را معرفی نماید. در رویکرد دکارتی،همان‌طور که جان ديويس بیان می‌نماید،عقل ابزاري به کارایی ابزار می‌پردازد و به اهداف نمی‌پردازد؛ بلکه اهداف را مفروض می‌گیرد(ديويس،2003، ص27). غلبه متافيزيک دکارتي در علم اقتصاد منجر به معرفت شناسي خاصي مي‌شود که به دليل نفی امکان شناخت ارزش‌هاي اخلاقی، ما را به سمت عقلانيت ابزاري سوق می‌دهد که در آن شناخت ارزش‌ها نامربوط است. از این‌رو، بازيابي امکان شناخت ارزش‌های اخلاقی و تغيير در نوع عقلانيت، نیازمند تغییر نگاه متافيزيکي حاکم بر علم اقتصاد است.
    در فلسفه غرب تحول دیگری نیز در حوزه اخلاق رخ داده که ریشه در رویکرد «هيوم» در زمینه رابطه عقل و ميل دارد. هيوم در تقابل با سنت ارسطويي که امکان کنترل اميال از طريق عقل را ميسر مي‌داند، عقل را تابعي از اميال می‌داند(هيوم، 1987، ص413).  بر این مبنا، رسيدن به سعادت و زندگي خوب از طريق شناخت و پرورش فضايل و عمل بر مبناي آن، بي‌معنا است؛ زیرا عقل توان و اراده کنترل اميال را ندارد. 
    ارسطو دروني‌شدن فضايل از طريق تعليم و تربيت و پرورش درست و تبدیل آن به طبيعت ثانويه افراد را امکان‌پذير مي‌داند. در مقابل، نگاه هيومي چنین قابلیتی را ممکن نمی‌داند. در رویکرد هيومي، فضايل نقشی در سعادت نداشته و نیروی میل بر عقل مقدم است. عقل ابزاري براي رسيدن به تنها هدف يعني ارضاء ميل است.از نظر هيوم،«عقل فقط برده اميال و هواهاي نفساني بوده و بايد باشد.» (همان). 
    در سنت هيومي، هر فرد برای رسيدن به سعادت، بايد به دنبال لذت باشد. وی در اين راه مي‌تواند عقل را به عنوان ابزار به خدمت بگيرد. نتیجه این رویکرد معرفی  عقلانيت ابزاري(انطباق ابزار با اهداف) در  اقتصاد نئوکلاسيکي است. بر این اساس، عقلانيت اقتصادي به معناي بکارگيري درست ابزار و منابع کمياب در جهت رسيدن به حداکثر مطلوبيت(سود) تعريف مي‌شود. در این راستا، علم اقتصاد به معناي به کارگيري منابع يا ابزار محدود، جهت ارضاء خواسته‌هاي نامحدود تلقي مي‌شود. از این‌رو، علم اقتصاد به علم تخصيص منابع تقليل مي‌يابد(رابينز، 1932، ص14-13). چنین علمي به عنوان یک علم نظری،در چارچوب عقلانيت ابزاري صورت‌بندي شده و ارتباطش باارزش‌های اخلاقی قطع می‌شود.
    مقايسه نگاه هيوم و ارسطو به حکمت عملي
    هيوم عامل ميل را قدرتمند‌تر از عقل مي‌داند. به نظر او، اميال باعث ايجاد انگيزه و اراده براي عمل مي‌شوند.در مقابل،عقل قدرت برانگيختن اراده براي عمل را ندارد (هيوم، 1987، ص413). بر اساس نظریه کنش اخلاقی هیوم، «يک اصل کنشي(اصل فعال) نمي‌تواند مبتني بر يک اصل غيرفعال بنا شود.از آن‌جا که عقل به خودي خود غير فعال است، نمي‌تواند انسان را براي کنش برانگيزاند (همان، ص456). از این‌رو،اخلاق قابل استخراج از عقل نيست (همان، ص457-456). به ادعاي هيوم، عقل تنها قادر به مقايسه ايده‌ها و ايجاد ارتباط بين آنها می‌باشد (همان، ص466). از این‌رو، عقل از خود محتوايي نمي‌آفريند. تنها کارکردعقل آگاهی‌بخشی نسبت به وجود یا عدم وجود متعلق میل و همچنین چگونگی ارضاء امیال است (همان، ص459). 
    لازمه ديدگاه هیوم آن است که عقل تنها کارکردي توصيفي و ابزاري داشته و در نتیجه قادر به ایفای نقش فعالي در تشخيص امور اخلاقي نیست. به نظر او، احساسات انسان نقش هدايت اخلاقي را بر عهده دارند (همان، ص469).  در این رویکرد، چيزي به نام ارزش مطلق و قابل شناخت که متعلق شناخت عقلي قرار گيرد، وجود ندارد.
    ارسطو عقل ابزاري را نفي نمي‌کند و به افرادي که از آن استفاده مي‌کنند،افراد زرنگ(Clever) مي‌گويد. با این وجود، وي معتقد به تفاوت میان زرنگي و حکمت(خرد)است. به نظر ارسطو، فرد حکيم بايد زرنگ باشد؛ ولي هر فرد زرنگي لزوما حکيم نيست (کيونا، 2007، ص 312) .
    تفاوت رویکرد هیومی و ارسطوی در تعیین خوب و بد است. از نگاه هيوم، آنچه ميل بدان فرا می‌خواند، خوب است. در مقابل،ارسطو خوبي و بدي را امري ذاتي می‌داند. به نظر او،وقتي خوبي تشخيص داده شد، مي‌تواند متعلق ميل ما نيز قرار گيرد.
    نگاه هيومي ريشه در نگاه سوبژکتيويستي دارد که مرجعي جز فرد و ميل او براي تشخيص خير و شر نمي‌شناسد. در مقابل،ارسطو، کسی را حکيم می‌داند که اقدام به انتخاب ميل درست نماید. از نظر او، برای انتخاب زندگی درست افراد باید فضيلت‌هاي لازم را در خود پرورش دهند (همان، ص314). بر اساس نگاه ذات گرايانه ارسطو، خوب به شکل عيني و مستقل از فرد و خواسته‌هاي او وجود دارد و به همین خاطر قابل شناخت توسط عقل است.
     پذیرش حسن و قبح ذاتی و عقلی در اسلام باعث نزدیک شدن آن به رویکردارسطویی و دور شدن از رویکرد هیومی می‌شود. این رویکرد،اقتصاد اسلامی را قادر به ایجاد ارتباط بین اخلاق و اقتصاد می‌نماید. در این راستا، ارزش‌های اخلاقی ذاتی (فضایل اخلاقی) را می‌توان در اقتصاد اسلامی معرفی نمود.
    حکمت عملي و نظري در سنت اسلامي
    يک راه براي تبيين عقلانيت در اقتصاد اسلامي و لذا تعريف اين علم اين است که ببينيم کدام قرائت از عقل عملي براي اقتصاد اسلامي مناسب است. بر خلاف نگاه سوبژکتيويستي که انسان را ذهن يا سوژه مي‌انگارد از نگاه فلسفه اسلامي، نفس انساني جوهری است که داراي دو جنبه فعال و منفعل بوده و از آن دو براي استکمال خوداستفاده مي‌کند (حقي و طباطبايي،1390، ص4-123). جنبه انفعالی عقل را عقل نظري گويند.عقل نظري دارای دو نوع ادراک است. نوع اول،ادراکات خارج از اختیار او می‌باشد که مبنای حکمت نظري است. ادراکات نوع دوم در حيطه اختيار وي بوده و اساس حکمت عملي می‌باشد (نصري، 1389، ص90).
     اين نوع نگاه به عقل در فلسفه اسلامي که ريشه در سنت ارسطويي دارد، نزد بسياري از عالمان ديني ما مشهود است. به طور نمونه،علّامه طباطبايي انسان را حيوان ناطق دانسته و به وجود عقل عملي و نظري در وی باور دارد.از نظر ايشان، عقل عملي درباره رفتار انسان و خير يا شر بودن آن حكم مي كند. عقل نظري نیز درباره حقيقت اشياء و كيفيت آنها، قطع نظر از اين‌كه در دايرة رفتار انساني قرار دارند يا نه، حكم مي كند:«العقل الذي يدعو الي ذلك[ اي: الي الحق] و يأمر به هو العقل العملي الحاكم بالحسن و القبح، دون العقل النظري المدرك لحقايق الاشياء» (طباطبايي، 1417ق، ص 151).
    شهيد مطهري نيز در مورد تأثير فضايل در روح انسان و مفهوم لذت و سعادت می‌نویسد:«هنگامي که انسان، فضيلتي را انجام داد، غرق نوعي خاص از مسرّت و شادي ‏مي‌شود؛ يک نوع مسرّت و شادي که قابل توصيف با لذّت حسّي نيست»(مطهري، 1375، ص 78). 
    در انديشه حکماي اسلام، بر خلاف نظر هيوم، نفس محل جولان اميال نيست که عقل را مقهور خود کند؛ بلکه محل شکوفايي فضايل و ملکات حاصل از تربیت و عامل انتخاب غايات خيراست. این رویکرد، تفسير متفاوتي از لذت و سعادت دارد.
    در سنت فکري فلسفه اسلامي، کنش با توجه به يک امري وجودي(جوهري) يعني نفس قابل تحليل است؛ این امر وجودی هم عامل ادراک و هم عامل تحريک فاعل به انجام کنش است. چگونگی کنش به کيفيت نفس وابسته است. نفس با اتصاف به فضايل اخلاقي و عقلاني و از طريق تربيت، مي تواند به کمال عقلي و اخلاقي برسد و کيفيت کنش را تعيين کند. 
    تفسیر بالا از ماهیت نفس، زمینه‌ساز ارائه برداشتی متفاوت از کنش و عقلانیت در رویکرد اسلامی است؛ برداشتی که تفاوت اساسی با رویکرد اقتصاد نئوکلاسيکي دارد. بسط این دیدگاه نیازمند توجه به رابطه عقل نظری و عملی در فلسفه اسلامی و تحلیل تأثیر آن بر کنش عقلایی است. در میان متفکران مسلمان، استاد حائری و مصباح یزدی به شکل جامعی به تحلیل رابطه عقل نظری و عملی پرداخته‌اند. 
    مهدی حايري(1384)، به بیان دو دیدگاه در زمینه حکمت عملي و نظري در نظریه‌های ابن سينا پرداخته است. بر اساس دیدگاه اول،عقل نظري ادراک کننده امور نظري و عقل عملي، قوه منتسب به عمل است. بر این اساس، عقل عملي مجري ادراکات عقل نظري است. عقل عملي مبداء و عامل تحريک بدن به سوي اعمال جزيي است. در دیدگاه دوم،عقل نظري ادراک‌‌کننده امور مربوط به نظر و عمل است. به بیان دیگر، متعلق ادراک عقل نظري راامور نظري و عملي تشکیل می‌دهند. در مقابل، عقل عملي به استنباط امور جزيي مربوط به افعال انسان می‌پردازد(حایری، 1384، ص 92).
     حايري دیدگاه اول در زمینه اندیشه ابن‌سینا را صحیح می‌داند. به نظر او،ابن سينا، حکمت نظري را دانشي می‌داند که هدفش استکمال قواي نظري نفس و نه پیدایش راي و ادراکات مربوط به کيفيت عمل است. از این‌رو، متعلَّق تصورات و تصديقات در حکمت نظري،اعمال و احوال آدمي نيست.اما حکمت عملي دانشي است که دو هدف را دنبال می‌نماید: اول، قوه نظري نفس بواسطه برخورداري از علوم تصوري و تصديقي مربوط به اعمال استکمال یابد. دوم، قوه عملي نفس بواسطه اخلاق کمال می‌يابد. به بيان ديگر، غايت حکمت عملي دستیابی به ادراکاتی در زمینه کيفيت عمل است؛ ادراکاتی که بااستفاده از آن قوه عملي نفس به کمال می‌رسد. از این‌رو، حکمت عملي دارای دو وظيفه استکمال قوه نظري نفس و استکمال قوه عملي آن با کسب اخلاق می‌باشد. در واقع، برخی علوم کسب شده توسط قوه نظري نفس که به اعمال اختياري انسان مربوط است، مقدمه عمل قرار می‌گیرد (نصري، 1389، ص 92).
    در رویکرد بالا، عقل عملي، متأخر از عقل نظری در نظر گرفته نمی‌شود. به نظر حایری، «عقل نظري کلي و جزيي، قواي نفس شما را تحت تأثير قرار مي‌دهند و در مراحل مادون نفس، بوسيله قياس منطقي اراده جزيي به وجود مي‌آيد.اين قياس فرعي و جزيي،استنباط عقل نظري است و تا منتهي به عمل نشده،از حوزه عقل عملي بيرون است» (حايري، 1384، ص227).  در این دیدگاه، تنها تحرک و جهش به سوي عمل است که عقل نظري را به عقل عملي تبديل مي‌کند(همان، ص228). کبراي قضاياي عقل عملي، قضيه‌اي ارزشي و به گفته هيوم رابطه‌ای «بايستي» و نه «استي» می‌باشد (همان، ص51). بر این اساس، حايري عقل عملي را عامل ادراک و تحريک مي‌داند.اما چگونه عقل نظري به عملي تبديل مي‌شود؟ 
    تبدیل عقل نظری به عملی را می‌توان این گونه توضيح داد که ادراکات در حوزه امور عملي و انگيزش نسبت به عمل، به وجود يا عدم وجود برخي از فضايل و ملکات در ما بستگي دارد.اين فضايل و ملکات با تربيت معطوف به ارزش‌هاي اخلاقي به دست مي‌آيد. ادرک و تشخيص عمل درست به نوع بودن ما در يک اجتماع انساني خاص وابسته است. زندگی در يک اجتماع خاص باعث دروني‌شدن ارزش‌ها و هنجارها در افراد شده و به مرور زمان به شکل‌گیری فضايل و ملکات نفس می‌انجامد. وجود اين ملکات و فضايل بر ادراک و تحريک فاعل به عمل تأثير مي‌گذارد. 
    به نظر آیه الله مصباح، حالات و ملكات نفساني، از نظر وجودی در حکمت نظري و از جهت تأثیرشان بر عمل اختیاری، در حکمت عملی جاي می‌گيرند.در حکمت عملی از خوب بودن(بد بودن) یک ملکه و چگونگی ایجاد(از بین رفتن) آن سخن به میان می‌آید (مصباح، 1382، ص 35). 
    تحلیل بالا در موردارتباط عقل نظري و عملي، ما رااز مشکلات رویکرد هیومی(قطع ارتباط بين واقعیت و ارزش و عدم تأثیر عقل بر انتخاب اهداف)رهايي مي‌بخشد. در این رویکرد، عقل با واسطه ملکات و فضايل اکتسابي از راه تربيت، مي‌تواند بر افعال و رسیدن به سعادت اثرگذار (نقش علّي)باشد. همچنین، کارکرد عقل شناخت همه امور از جمله امور ارزشي و اخلاقي است. عقل مي‌تواند در مورد «خير» و «شر» و «حسن» و «قبح» قضاوت نماید. از این‌رو، کارکرد عقل صرفا به محاسبات نظري در مورد امور واقع محدود نمي‌شود. این در حالي است که در نگاه هيومي حاکم بر علم اقتصاد، خير و شر و حسن و قبح اموري نسبي و ذهني و نه اموری شناختی تلقي مي‌شوند که تابع احساسات،عواطف و اميال شخص مي‌باشند(خزايي، 1385، ص 24-25).
    از منظر هستی‌شناختی، وجود/عدم يک فضيلت يا ملکه در نفس انسان (به مثابه جوهر) بر اعمال او اثر مي‌گذارد. اين ملکات،فضايل يا قواعد، به واسطه اثري که بر ادراک و تحریک فاعل عمل دارند، در حوزه حکمت عملي قرار می‌گیرند. در مقابل، نگاه دکارتي و هيومي با رد نفس و جوهریت آن، طرفدار ذهن محاسبه‌گر است؛ ذهنی که مجري هدايت اميال سرکش به سوي اهداف برخواسته از اميال است. 
    نگاه اسلامي به کنش، به نگاه ارسطويي نزديک است. چنین رویکردی در فلسفه اسلامي در قالب حکمت مشاء تداوم يافته است.این رویکرد زمینه شکل‌گیری اقتصاد اسلامي به مثابه يک علم اخلاقي را فراهم می‌آورد؛ علمی که بخشی از حکمت عملی بوده و بر علم النفس اسلامي بنا می‌شود. 
    روش شناسي تعريف عقلانيت در اقتصاداسلامي
    اقتصاددانان مسلمان انتقادات مختلفی نسبت به عقلانيت ابزاري حاکم بر اقتصاد نئوکلاسيکي مطرح کرده‌اند. توجه صرف به منفعت شخصي و ناسازگاری با ارزش‌های اسلامی از جمله اشکال‌های مطرح شده است (دادگر، 1382، ص 10). 
    محققان مسلمان پیشنهاداتی نیز در زمینه مفهوم بدیل عقلانیت در اقتصاد اسلامی مطرح نموده‌اند. در این راستا، برخی با گسترش دایره منفعت طلبی، آن را شامل، منافع فردی، اجتماعی و اخروی دانسته‌اند (دادگر، 1378، ص 257-252).  برخی نیز رستگاری در دنیا و آخرت را به عنوان هدف معرفی نموده و رفتار عقلاني را رفتاری سازگار با هنجارهاي اسلامي می‌دانند (دادگر و عزتی، 1382، ص 11). اضافه کردن اصول جدید به عقلانیت در اقتصاد نئوکلاسيکي نیز رهیافت دیگری در این زمینه است. موفقيت و مصلحت انديشي،ترکيب خودخواهي و ديگرخواهي، و افق گسترده تر رفتار مصرفي از جمله اصول مزبور است(همان، ص12).
     بیشتر تعدیل‌های پیشنهادی محققان مسلمان در قالب تعديل تابع مطلوبيت مصرف‌کننده و تابع هدف توليد‌کننده مطرح شده است. در این رویکرد، تعديل در عقلانيت از طريق بسط تابع مطلوبيت کنشگر مسلمان صورت گرفته و به آن متغيرهاي جديدی اضافه مي‌شود. در این راستا،«عقلانيت اسلامي از مصرف کننده مي‌خواهد مطلوبيت خود را با توجه به ارزش‌هاي ديني، ملي، تاريخي، فرهنگي و اجتماعي، حداکثر کند»(حسين، 2014، ص115).
    اشکال اين نگاه به عقلانيت در اقتصاد اسلامي اين است که گويي با قبض و بسط تابع مطلوبيت در مدل‌هاي اقتصادي،نهادهاي تاريخي جامعه نيز تغيير مي‌کنند و مسأله حل مي‌شود.در حالي‌که تغيير نهادها و واقعيت اقتصادي، نيازمند صورت‌بندي جدیدی از علم اقتصاد است که در آن عقلانيت اقتصادي با نهادهاي اجتماعي ارتباط می‌یابد.اين امر مستلزم تبديل شدن علم اقتصاد از يک علم نظری به يک علم عملي است. 
    تعدیل‌های پیشنهادی محققان اقتصاد اسلامی از خطايي روش‌شناختي رنج می‌برد. در این رویکرد به جایگاه اقتصاد اسلامي در طبقه‌بندي علوم توجه نشده است. اقتصاد اسلامي، به عنوان علمي اخلاقي، به حوزه حکمت عملي تعلق دارد.اين در حالي است که علم اقتصاد نئوکلاسيکي يک علم نظري صرف است که از الگوي نيوتني علم تبعيت نموده ونسبتي با حکمت عملي ندارد(فالبروک،2004، ص 419-403؛ يونگرت، 2012، ص 7-6). 
    بر اساس آنچه گفته شد، عقلانيت در اقتصاد اسلامي صرفا به مفهوم انتخاب بهترین ابزار برای دستیابی به اهداف نیست؛ بلکه شامل انتخاب غايات و ارزش‌ها نیز می‌شود. نظريه انتخاب عقلائی نئوکلاسيکي تنها قاعده‌اي براي رتبه‌بندي ارزش‌هاي قابل کمّي شدن در مقادير پولي ارائه می‌دهد، تا بيانگر ترجيحات ما باشد(کرمي و ديرباز، 1384، ص37)؛ ولي در رويکرد اسلامي، انتخاب عقلایی مستلزم رتبه‌بندي مجموعه‌اي از ارزش‌ها مشتمل بر ارزش‌هاي مادي می‌باشد. رویکرد عقلانيت اسلامي نسبت به ارزش‌ها رویکردی تقلیل‌گرایانه نیست و از این‌رو، تمامی ارزش‌ها به منفعت و لذت فروکاسته نمی‌شود.
    در عقلانیت اسلامی، شرایطی همچون انعکاسي‌بودن و متعدي‌بودن ترجیحات قابل پذیرش است. اما شرط جدیدی نیز باید به این شرایط اضافه شود. بر اساس این شرط، افراد توان رتبه‌بندي کيفي ارزش‌هاي انساني را دارند. این امر مستلزم وارد شدن جنبه عملی کنش در تعریف عقلانیت اقتصادی و اهمیت یافتن تربيت اخلاقي فرد در يک ساختار نهادي است. در این راستا، فرد مسلمان از مجموعه‌ای از اصول و قواعد اسلامی، یا فضایل اخلاقی اسلامی، تبعیت می‌نماید. این برداشت، شباهت‌هایی با رویکرد نهادگرایان قدیم دارد؛ زیرا در این الگو رفتار افراد بر مبناي عادت(از طریق اجتماعی شدن) شکل می‌گیرد. رویکرد مزبور با عقلانیت اکولوژیک رفتارگرايان جديد که عقلانيت را حاصل يادگيري مي‌دند، نیز شباهت‌هایی دارد.
    بر اساس برداشت ارائه شده از عقلانیت اسلامی، انسان مسلمان در جامعه اسلامی به صورت مستمر در حال یادگیری و درونی‌سازی ارزش‌ها و فضایل اخلاقی اسلامی است. این ارزش‌ها به تدریج به صورت ملکه نفساني در او در مي‌آيند.اين ملکات، همانند فضايل مطرح در الگوي ارسطو، نقشی علّي در تفسير داده‌هاي محيطي و تعين کنش دارند. در اين رويکرد، فضايل اخلاقي، اهداف و فضايل عقلي، روش رسيدن به اهداف را مشخص مي‌نمایند. این بدان‌ معنا است که،«فضايل اخلاقي نقشی اساسي در جهت‌دهي عقل دارند» (ميانداري، 1389، ص 50).
    رویکرد اسلامی مورد اشاره باعث ایجادارتباط معرفت شناسي و ارزش شناسي در نظريه کنش و عقلانيت می‌شود؛ارتباطي که در دوران مدرن گسيخته شده است. برای بسط این نظریه توجه به مباحث فلسفه اخلاق اسلامی در زمینه رتبه‌بندی ارزش‌ها و فضايل ديني، ضروری است. تنها پس از استخراج سلسله مراتب ارزش‌ها در رویکرد اسلامی، قادر به ارائه الگويي براي عقل عملي معطوف به سعادت،يعني رفتار مطابق با فضيلت خواهيم بود.
    بديهي است که عقلانيت(ابزاري) مربوط به انتخاب کاراي وسايل براي حصول به تحقق چنين سلسله مراتب ارزشي نيز که بين همه انسانها مشترک است،ذيل اين عقل عملي، عمل خواهد کرد. در اين نوع عقلانيت،يک هدف بيروني وجود ندارد که رسيدن به آن به معناي رسيدن به سعادت باشد، بلکه نفس زندگي فضيلتمند، باعث ایجاد سعادت می‌شود.
    نتيجه‌گيري
    در اين مقاله به بررسي نسبت اقتصاد اسلامي با حکمت نظري و عملي و به تبع آن مفهوم قابل قبول از عقلانيت اقتصادي و نسبت آن با اخلاق پرداختيم. بر اساس يافته‌هاي تحقيق، عقلانيت اسلامي نمي‌تواند صرفا به عقلانيت ابزاري مورد نظر اقتصاد نئوکلاسيکي تقليل يابد؛ بلکه بايد مبتني بر نوعی عقل عملي باشد که در آن بين اخلاق و اقتصاد پيوند برقرار ‌شود. اين تعريف از عقلانيت در اقتصاد اسلامي وابسته به آن است که اقتصاد اسلامي به مثابه حکمت عملي در نظر گرفته شود؛ رويکردي که در مقابل رويکرد اقتصاد نئوکلاسيکي قرار دارد.
    در نظر گرفتن اقتصاد اسلامي به عنوان يک علم عملي و قاعده‌گذار در کنار توجه به وجوه نظري آن باعث تقويت پيوند اقتصاد اسلامي و اخلاق مي‌شود. در چنين علمي ملاحظات اخلاقي با ملاحظات علمي گره مي‌خورد. اين در حالي است که غلبه رويکرد سوبژکتيويستي دکارت به شناخت و رويکرد هيوم به رابطه بين عقل و ميل در علوم اجتماعي و از جمله علم اقتصاد مانع پيوند اخلاق و اقتصاد متعارف مي‌شود. چنين رويکردي نمي‌تواند به عقلانيت مورد نظر اقتصاد اسلامي که مبتني بر نگاه ذات‌گرايانه و جوهري به ارزش‌ها و فضايل اخلاقي است، منجر شود.
    با توجه به استدلال مطرح شده در مقاله، اقتصاد اسلامي نيازمند در پيش گرفتن رويکردی ارسطويي نسبت به علم اقتصاد است. در نگاه ارسطويي، علم اقتصاد بخشي از حکمت عملي است که با مفهوم عقل عملي پيوند دارد و بر فضايل و ارزش‌هاي ذاتي و جوهري بنا می‌شود. در فلسفه اسلامي، اين نگاه به علم در قالب حکمت مشاء مطرح شده است. در اين رويکرد، انسان به سوژه دکارتي و هيومي تقليل نمي‌يابد؛ بلکه به جوهريت نفس و امکان تأثيرگذاري فضايل (اخلاقي و عقلي) بر ادراک و تحريک کنشگر توجه مي‌شود. در اين رويکرد، فضايل اخلاقي اهداف و فضايل عقلي روش رسيدن به آن اهداف را مشخص مي‌نمايد. همچنين سعادت به عنوان هدف غايي صحيح، بر اساس فعاليت مطابق با فضيلت تعريف مي‌شود.
    در اين چارچوب فکري، الگويي از کنش عقلاني معرفي مي‌شود که در آن عقلانيت به معناي توان تشخيص فضايل و عمل مطابق با آن براي دستيابي به سعادت تعريف مي‌شود. البته در اين نوع عقلانيت،يک هدف بيروني وجود ندارد که رسيدن به آن به معناي رسيدن به سعادت باشد؛ بلکه نفس زندگي فضيلتمند،سعادت‌آور است. بنابراين، مطرح نمودن اقتصاد اسلامي به عنوان دانشی ارزش محور و اخلاقي، مستلزم فاصله گرفتن از رويکرد سابژکتيويستي دکارتي-هيومي حاکم بر اقتصاد نئوکلاسيکي و بازگشت به سمت رويکرد ارسطويي است. نتايج چنين رويکردي را مي‌توان در قالب گزاره‌هاي زير بيان نمود:
    اقتصاد اسلامي، اقتصادي اخلاق محور و نه سود يا لذت محور است.در مکتب اسلام اخلاق در درجه اول اهميت بوده و هدف نهايي کمال و سعادت اخلاقي انسان است. چنين هدفي از طريق پرورش فضايل اخلاقي حاصل مي‌شود. بزرگان اقتصاد اسلامي همچون شهيد صدر نيز اخلاق و عدالت را مبناي مکتب اقتصادي اسلام مي‌دانند. از آن‌جا که اخلاق در تقسيم بندي علوم جزء حکمت عملي است، اقتصاد اسلامي نيز در قلمرو حکمت عملي قرار مي‌گيرد. در مقابل، اقتصاد نئوکلاسيکي با توجه به پذيرش متافيزيک دکارتي و روش رياضي و اکسيوماتيک، جزء حکمت نظري محسوب مي‌شود.
    در عقل عملي که در چارچوب حکمت عملي صورتبندي مي‌شود، هدف انجام کار درست است؛ امری که مستلزم قضاوت در مورد ارزش‌ها است. این رویکرد به نفي عقل ابزاري نمی‌پردازد؛ بلکه عقل ابزاري را در طول عقل عملي قرار مي‌دهد. در این راستا، عقل عملي به تعیین ارزش‌ها و غايات و اهداف می‌پردازد. کارکرد عقل ابزاري در مرحله بعد و براي پيدا کردن بهترين روش يا ابزار براي رسيدن به اهداف مذکور ظاهر می‌شود. از این‌رو،اقتصاد اسلامي به مثابه حکمت عملي، عقل را صرفا به عقل ابزاري محدود نمي‌کند.
    در عقل عملي، هدف انتخاب ارزش‌ها است. يکي از اين ارزش‌ها مي‌تواند منفعت شخصي  باشد؛ ولي منفعت شخصی،تنها ارزش نيست. از اين رو، اقتصاد اسلامي به مثابه حکمت عملي، انتخاب عقلايي را صرفا به پي‌گيري نفع شخصي محدود نمي‌نمايد.
    شکل گيري اقتصاد اسلامي به مثابه حکمت عملي مستلزم توجه به عقل عملي در حوزه کنش و انتخاب است. اين امر به نوبه خود مستلزم توجه به متافيزيک و اخلاق ارسطويي به جاي متافيزيک دکارتي و اخلاق هيومي است.

    References: 
    • افشار قوچاني، زهره،1391، «حسن و قبح: شرعي يا عقلي؟»، پژوهش‌هاي فقه و حقوق اسلامي، ش 28 ص32-9.
    • باقري،خسرو،  خسروي، زهره، 1385، «بررسي تطبيقي عامليت آدمي در نظريه اي اسلامي در باب عمل و نظريه انتقادي هابرماس»، حکمت و فلسفه،ش3، ص22-7.
    • تيلور، آلفرد، 1392، ارسطو، ترجمه حسن فتحي، تهران، انتشارات حکمت.
    • حايري، مهدي،1384، کاوش‌هاي عقل عملي، تهران، مؤسسه  پژوهشي حکمت و فلسفه ايران.
    • حقي، علي و طباطبايي، مهديه، 1390، «جوهريت نفس از ديدگاه ارسطو و ابن‌سينا»، فلسفه و کلام، ش 5، ص146-123.
    • خزايي، زهرا،1385،«اخلاق عقلانيت»، انديشه ديني دانشگاه شيراز، ش 21، ص50-23.
    • دادگر، يدالله،١٣٧٨، نگرشي بر اقتصاداسلامي: معرفتها،ارزش‌ها و روش‌ها، تهران، پژوهشکده اقتصاد دانشگاه تربيت مدرس.
    • دادگر، يدالله، و هادوي‌نيا، علی‌اصغر،1391، «مطالعه تطبيقي عقلانيت اسلامي با رويکرد شناختي»،اقتصاد اسلامي، ش 47، ص 5-28.
    • دادگر، يدالله، و عزتی، مرتضي، 1382،«عقلانيت در اقتصاد اسلامي»، پژوهش‌هاى اقتصادى، ش ٩ و١٠، ص 1-29.
    • طباطبايي، محمد حسين، 1417ق، الميزان في تفسير القرآن، ج2، بیروت، مؤسسه الاعلمي للمطبوعات.
    • کرمي، محمدحسين و ديرباز، عسکر، 1384،  مباحثي در فلسفه اقتصاد،  قم، پژوهشگاه حوزه و دانشگاه.
    • مصباح‌یزدی، محمّدتقي، 1382، شرح الهيات شفا، ج1، قم، مؤسسه آموزشي و پژوهشي امام خميني. 
    • مطهري، مرتضي، 1379، آشنايي با علوم اسلامي، چ 24، قم، صدرا.
    • مطهري،مرتضي، 1375، فلسفة اخلاق، چ 15، قم، صدرا.
    • ميانداري، حسن، 1389، «آکوئيناس  مدافع ارسطو در نياز فضايل عقلي به جهت دهي فضايل اخلاقي»،  پژوهش‌هاي فلسفي-کلامي، ش 45، ص68-37.
    • نصري، عبدالله، 1389، «تحليل عقل نظري و عقل عملي از ديدگاه استاد حايري»،  فلسفه دين، ش 7، ص99-83.
    • Davis, John B., 2003, The Theory of Individual in Economics, London & Routledge.
    • Fullbrook, E.,2004, “Descartes, Legacy: Intersubjective Reality, Intrasubjective Theory’, In The Elgar Companion to Economics and Philosophy, John Davis(ed.), UK, Edward Elgar.
    • Heap ,Shaun P. Hargreaves, 2009,Rationality,In: Handbook of Economics and Ethics, Jan Peil & Irene van Staveren (eds.), UK, Edward Elgar. 
    • Hossain, B., 2014, “Economic Rationalism and Consumption: Islamic Perspective”, Journal of Economics and Sustainable Development, Vol.5, No.24, p 115-123 
    • Hume, D., 1987, A Treatise of Human Nature, L. A. Selby-Bigge(ed.), revised by P. H Nidditch. Oxford، Clarendon Press
    • Kinsella,E., Pitman, A., 2012, Phronesis as Professional Knowledge: Practical Wisdom in the Professions, Sense Publishers.
    • Kuna, M., 2007، “Hume on the Limits of Reason in the Realm of Practical: Some Aistotelian Observaions”, Organon, vol. 14, No. 3, p 303 – 319.
    • Robbins, Lionel 1932, An Essay on the Nature and Significance of Economic Science, London, Macmillan.
    • Yuengert, A.M., 2012, Approximating Prudence, Aristotelian Practical Wisdom and Economic Models of Choice, New York, Palgrave Macmillan. 
    شیوه ارجاع به این مقاله: RIS Mendeley BibTeX APA MLA HARVARD VANCOUVER

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    معرفی محمدی، عبدالحمید.(1395) اقتصاد اسلامی: حکمت نظری یا حکمت عملی؟. دو فصلنامه معرفت اقتصاداسلامی، 8(1)، 63-78

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    عبدالحمید معرفی محمدی."اقتصاد اسلامی: حکمت نظری یا حکمت عملی؟". دو فصلنامه معرفت اقتصاداسلامی، 8، 1، 1395، 63-78

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    معرفی محمدی، عبدالحمید.(1395) 'اقتصاد اسلامی: حکمت نظری یا حکمت عملی؟'، دو فصلنامه معرفت اقتصاداسلامی، 8(1), pp. 63-78

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    معرفی محمدی، عبدالحمید. اقتصاد اسلامی: حکمت نظری یا حکمت عملی؟. معرفت اقتصاداسلامی، 8, 1395؛ 8(1): 63-78